رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 17 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

رایان هجده ماهه شد

درود.... رایان عزیزم هجده ماهه شدنت مبارک ... به همین زودی یه ساله و نیمه شدی! برای من که مثل یه رویاست یه رویای شیرین که اون قدر برام لذت بخشه که هیچ جمله ای قادر به گفتنش نیست... خوشگلکم نمیدونی چه قدر شیطون و بلا و ناز شدی ! کارایی که میکنی اون قدر برامون جالبه که نگو و نپرس! دیگه شبا خیلی زود نمیخوابی تو تاریکی میری برای خودت بازی میکنی و بعد که تصمیم میگیری بیای بخوابی وقتی میای تو اتاق در رو نمیبندی بعد که میای رو تخت بهت میگم رایان در که بازه ! با حوصله باز میری پایین درو میبندی و میای تو بغلم نمیدونی چه قدر عاشقتم شیشه عمرم ... راه پله رو گلدون چیدم که از پله ها نری بالا برای همین اکث...
20 آذر 1392

اندر احوالات هفده ماهگی رایان خان

درودی به همه ی عزیزانم ... درودی به رایان گلم که آرزویم همیشه خندان دیدنش است ... الهی مامان قربونت بشه که روز به روز شیرین تر و خواستنی تر و شیطون تر میشی ... باارزش ترین دارایی زندگیم همیشه بخند ... بزار از خودت بگم تا ببینی چه قدر شیطون شدی گل من .... تقریبا هر روز وقتم صرف تو میشه غیر از زمان غذا درست کردن و غذا دادن و لباس عوض کردن و لباسات رو شستن و ریخت و پاش هات رو جمع کردن غیر از همه ی اینا بازی باهات که واقعا خودم هم عشق میکنم وقتی باهات بازی میکنم ... متاسفانه مامانی کمی تو عکس گرفتن تنبله و همیشه دوربین دردسترس نیست!!تو ببخش عشقم ... بازی با لوگو! خیلی دوست داری با لوگوهات بازی کنی .. هنوز هدف رو نمیدونی...
7 آذر 1392

اسباب کشی

سلامی به زیبایی بارون که الان داره میاد!!! عزیزای دلم ایشالا که خبرهای خوب از یک یک شما ها بشنوم همیشه ... مرسی که همراهمون هستین... اسباب کشی کردیم به یه خونه ی جدید!!  ... راستش خیلی وقته که به فکرش بودم ولی من کلی با دردونه ی مامان خاطرات داشتم خوب برام عزیز بود و هست و خواهد بود ... علت اسباب کشی این بود که دوستای گلم هودارای رایان جونم همه ی عزیزای دلم که یک یک شونو میبوسم راحت تر تشریف بیارن! ایشالا تو مسیر جدیدی که شروع کردیم همراهمون باشین ... میدونین درسته که یه جورایی تو شهر غریب زندگی میکنیم ولی وقتی میام میبینم که نظر جدید هست اون قدر خوشحال میشم که نگو چون یه مهمون عزیز اومده خونمون و از تنهایی درمون آورده ... همراهمون ...
1 آذر 1392
1