سفرنامه ی مشهد
درود.... رایانم ، عشقم ، نفسم ، همه کسم ، جان مادر ؛ قربون مهربونیات بشم من ؛ چند وقته تو فکرم بیام بنویسم برات متاسفانه نشد.... الان که داره برامون اتفاقات خوب خوب میافته و یه مسافر کوچولو تو راهه دیگه حسابی بهونه دارم برای تاخیرم .... جیگر مامان اول سفرنامه ی مشهد رو برات مینویسم و تو پستای دیگه تابستونت رو تا الان ..... خیلی دوستت دارم مامانی....
شروع سفر امسال ما 8 مرداد 95 ساعت 10 صبح به همراه مامان پروانه و بابا جمشید بود که از خونه خودمون راه افتادیم و با آژانس رفتیم فرودگاه:
تو فرودگاه:
در تلاش برای عکس گرفتن ازت فرشته ی من:
پای هواپیما میخواستم ازت عکس بگیرم که میگفتی نه نه نمیخواد بریم سواربشیم الان میره...
و بعد از این که دیدی نه من دست بردار نیستم این ژستو گرفتی
و تو هواپیما خوشحال و خندان
الهی همیشه بخندی نفس مامان
ساعت 2 بعد از طهر رسیدیم هتل و شما هم خوشحال از دیدن اتاقمون:
لباس عوض کردیم و یه استراحتی کردیم و رفتیم بیرون شما در تلاش برای زدن آسانسور:
اولین جایی که رفتیم مجتمع آرمان بود که دقیقا کنار هتلمون بود و توش غار مصنوعی و آبشار درست کرده بودن ... اولش یه کم بهونه گرفتی و بداخلاق بودی.... خوب خسته شده بودی جیگرم
ولی بعدش بابایی باهات شوخی کرد و خوش اخلاق شدی باز نفس مامان
برگشتیم هتل و یه دوش گرفتیم و رفتیم حرم ....خدا رو شکر دو سال پشت سر هم طلبید ما رو .... ای کاش باز هم زائرشون بشیم....
فردای اون روز رفتیم موج های خروشان که ازش عکس ندارم ولی خیلی خوش گذشت و به تو بیشتر از همه و حسابی هممون شیطونی و بازی کردیم
بعد از برگشتنمون ناهار خوردیم و استراحت کردیم و رفتیم الماس شرق ولی مثل پارسال نبود و دوست داشتنی نبود و خیلی خوش نگذشت توش عکس هم نگرفتم ازت
فردای اون روز صبحش رفتیم نادرشاه که در حال مرمت بود ، سه نسل پدر و پسر و نوه:
این هم من و مامان پروانه و بابا جمشید و فرشته خوشگلم:
ژست با مزه ی رایانم:
بعد از ظهرش رفتیم کوه سنگی ... سلفی مادر پسری:
این هم یه عکس دسته جمعی:
قربون صورت ماهت بشم:
قربون خنده هات بشم:
روز آخر هم که قرار بود بعد از ظهرش برگردیم صبحش رفتیم حرم ... این شکار لحظه ای که بابا ازت عکس گرفته... قربونت بشم که رفتی پابوسی امام ... ر
رایانم تو صحن حرم... امام رضا خودش همیشه مواظبت باشه نفسم
و بعد هم برگشتمون با قطار...این هم عکس نوه با مادربزرگ و پدربزرگ کنار قطار....
و داخل کوپه که خدایی تمیز و خوب بود...
و رایان خوشگلم که حسابی خسته شد و زود خوابش برد.....
سفر خوبی بود و خدا رو شکر صحیح و سالم برگشتیم و میشه گفت سه نفره رفتیم چهار نفره برگشتیم البته نی نی مون قبلش اومده بود ولی نمیدونستیم.... خدا رو شکر خدا رو صد هزار مرتبه شکر.... بعد از برگشتنمون رفتیم مامان پروانه اینا رو هم بردیم شهرکرد و دو سه روزی هم اون ور بودیم و نهایتا پنج شنبه شب برگشتیم و عملا مسافرتمون تموم شد... جمعه شبش رفتیم یه بستنی فروشی و یه کم هوا خوردیم و خستگی سفر رو در کردیم....
جیگر همه کار میکنم تا بخندی تا شاد باشی تا سلامت باشی .... خیلی به خودم افتخار میکنم تو پسر منی.... تو عشق مامانی... انشالله بازم جور میشه و بهقول خودت وضعمون خوب میشه و باز میریم مشهد