رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 17 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

سفرنامه ی مشهد

1395/6/15 18:04
نویسنده : مامان سپیده
473 بازدید
اشتراک گذاری


درود.... رایانم ، عشقم ، نفسم ، همه کسم ، جان مادر ؛ قربون مهربونیات بشم من ؛ چند وقته تو فکرم بیام بنویسم برات متاسفانه نشد.... الان که داره برامون اتفاقات خوب خوب میافته و یه مسافر کوچولو تو راهه دیگه حسابی بهونه دارم برای تاخیرم .... جیگر مامان اول سفرنامه ی مشهد رو برات مینویسم و تو پستای دیگه تابستونت رو تا الان ..... خیلی دوستت دارم مامانی....محبتمحبتمحبتمحبت

 

شروع سفر امسال ما 8 مرداد 95 ساعت 10 صبح به همراه مامان پروانه و بابا جمشید بود که از خونه خودمون راه افتادیم و با آژانس رفتیم فرودگاه:محبت

تو فرودگاه:

در تلاش برای عکس گرفتن ازت فرشته ی من:محبتمحبتمحبت

پای هواپیما میخواستم ازت عکس بگیرم که میگفتی نه نه نمیخواد بریم سواربشیم الان میره...خنده

و بعد از این که دیدی نه من دست بردار نیستم این ژستو گرفتی محبتمحبتمحبت

و تو هواپیما خوشحال و خندان محبتمحبتمحبتمحبت

الهی همیشه بخندی نفس مامانمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

ساعت 2 بعد از طهر رسیدیم هتل و شما هم خوشحال از دیدن اتاقمون:بوس

لباس عوض کردیم و یه استراحتی کردیم و رفتیم بیرون شما در تلاش برای زدن آسانسور:زیبا

اولین جایی که رفتیم مجتمع آرمان بود که دقیقا کنار هتلمون بود و توش غار مصنوعی و آبشار درست کرده بودن ... اولش یه کم بهونه گرفتی و بداخلاق بودی.... خوب خسته شده بودی جیگرممحبتمحبتمحبتمحبت

ولی بعدش بابایی باهات شوخی کرد و خوش اخلاق شدی باز نفس مامان محبتمحبتمحبتمحبت

برگشتیم هتل و یه دوش گرفتیم و رفتیم حرم ....خدا رو شکر دو سال پشت سر هم طلبید ما رو .... ای کاش باز هم زائرشون بشیم....محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

فردای اون روز رفتیم موج های خروشان که ازش عکس ندارم ولی خیلی خوش گذشت و به تو بیشتر از همه و حسابی هممون شیطونی و بازی کردیم خندونک

 

بعد از برگشتنمون ناهار خوردیم و استراحت کردیم و رفتیم الماس شرق ولی مثل پارسال نبود و دوست داشتنی نبود و خیلی خوش نگذشت توش عکس هم نگرفتم ازتدلخور

فردای اون روز صبحش رفتیم نادرشاه که در حال مرمت بود ، سه نسل پدر و پسر و نوه:

این هم من و مامان پروانه و بابا جمشید و فرشته خوشگلم:محبتمحبتمحبتمحبت

ژست با مزه ی رایانم:خنده

بعد از ظهرش رفتیم کوه سنگی ... سلفی مادر پسری:محبتمحبت

این هم یه عکس دسته جمعی:محبت

قربون صورت ماهت بشم:محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

قربون خنده هات بشم:محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

روز آخر هم که قرار بود بعد از ظهرش برگردیم صبحش رفتیم حرم ... این شکار لحظه ای که بابا ازت عکس گرفته... قربونت بشم که رفتی پابوسی امام ... محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتر

رایانم تو صحن حرم... امام رضا خودش همیشه مواظبت باشه نفسم محبتمحبتمحبتمحبت

و بعد هم برگشتمون با قطار...این هم عکس نوه با مادربزرگ و پدربزرگ کنار قطار....محبتمحبتمحبت

و داخل کوپه که خدایی تمیز و خوب بود...

و رایان خوشگلم که حسابی خسته شد و زود خوابش برد..... محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

سفر خوبی بود و خدا رو شکر صحیح و سالم برگشتیم و میشه گفت سه نفره رفتیم چهار نفره برگشتیمخندونک البته نی نی مون قبلش اومده بود ولی نمیدونستیمچشمک.... خدا رو شکر خدا رو صد هزار مرتبه شکرمحبتمحبتمحبت.... بعد از برگشتنمون رفتیم مامان پروانه اینا رو هم بردیم شهرکرد و دو سه روزی هم اون ور بودیم و نهایتا پنج شنبه شب برگشتیم و عملا مسافرتمون تموم شد... جمعه شبش رفتیم یه بستنی فروشی و یه کم هوا خوردیم و خستگی سفر رو در کردیم....محبتچشمک

جیگر همه کار میکنم تا بخندی تا شاد باشی تا سلامت باشی .... خیلی به خودم افتخار میکنم تو پسر منی.... تو عشق مامانی... انشالله بازم جور میشه و بهقول خودت وضعمون خوب میشه و باز میریم مشهدمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)