رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

پسرم عشقمه

1395/6/15 18:29
نویسنده : مامان سپیده
1,256 بازدید
اشتراک گذاری

 

و اما عکس های جا مونده از تابستون تا حالا که دوست داشتم ثبت بشن برات نفسم ... پسر خوشگلم .... همه کسم محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

 

 

 

 

 

نمونه هایی از بای کردن هات... این اسباب بازیه دوختنیه و توانایی هماهنگی دست و چشم رو بالا میبره ....چشمک

نقاشی با آبرنگ البته به کمک مامانی ولی خودت هم خیلی خوب از پسش بر میای....محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

پازل رو عالی درست میکنی... برای سنت خیلی زوده ولی خیلی زود میتونی جای هر قطعه و پازل رو پیدا کنی...محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

خواب های بعد از ظهری که چون کولر روشن بوده پتو روت میکشیدم.... قربون آرامشت بشم منمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

شب های خنک با بابایی میرفتی دوچرخه سواریمحبتمحبتمحبت

این جوری برام ژست میگیری و میگی مامان منو نیگا کنخندهمحبتمحبتمحبت

پارک جلوی خونمون و تاب بازی.... قربونت بشم خوش قد و بالای منمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

یک بعد از ظهر تو سی و سه پل بی آب:دلخور

مامان و بابا : ( عکسش خوشکله واسه همین اینجا هم دوست داشتم بزارمش)خندونکمحبتمحبتمحبت

پرنیان نفس و رایان نفس:محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

یه بعد اط ظهر تو صفه:محبتمحبت

رایان در حال بازی ترامبولی:چشمکخندونک

بعد استراحت:خندونک

بعد هم رفتیم و نشستیم تو پارک... یادش به خیر همونجا همبرگر درست کردیم و خوردیم خیلی خوب بودچشمکمحبتمحبت

روزی که خاله پروانه رفت چابهار و خونه ی ما بودن تا ساعتی که قطارشون راه میافتاد... پرنیان تو بغل من.... الهی خاله قربونت بشه خوشگلم....محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتر

 

بابایی به رایان بلز باد میده:چشمکمحبت

بابایی و رایان با هم پازل چوبی درست میکنند که البته الان درست شده و هر کی میاد خونمون اول رایان اونو نشون میده و میگه ببین این تاور بریدجه(tower bridge)خنده ... آخه من قربون این زبونت بشم...محبتمحبتمحبتمحبت

یه روز با هم دیگه کیک درست کردیم:محبتمحبتمحبت

قربونت بشم عسلم:محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

 

یه شب رفتیم هایپر و پیتزا زدیم:چشمک

یه روز هم رفتیم کلیسای وانک و اونجا رو هم دیدیم... اونجا هم خیلی قشنگ بود...محبتمحبت

و این آخر هفته هم بعد از مدت ها رفتیم اول سامون و بعد هم شهرکرد... محبتمحبت صبح جمعه رفتیم پارک ملت و اونجا کلی خاطره برای من و بابایی تازه شد آخه برای عروسیمون خیلی از عکسامون رو اونجا گرفته بودیممحبتمحبتمحبتمحبتمحبت... این هم رایان و بابایی .... عاشقتونممحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

 

خاطرات تو و کارهای تو این قدر جذابن که خودم هم خسته نمیشم از گفتنشون برات ... محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت مثلا این که بی صبرانه منتظری مهدکودک باز بشه و بری ... هر روز میپرسی لباسم آماده نشده....خانم حیدری نیومده... و خلاصه حسابی مشتاقی... قربونت بشم من خیلی دوستت دارم پسر نازم انشالله همیشه صحیح و سالم باشی و بخندی گل پسر قند عسل مامان محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)