پسرم عشقمه
و اما عکس های جا مونده از تابستون تا حالا که دوست داشتم ثبت بشن برات نفسم ... پسر خوشگلم .... همه کسم
نمونه هایی از بای کردن هات... این اسباب بازیه دوختنیه و توانایی هماهنگی دست و چشم رو بالا میبره ....
نقاشی با آبرنگ البته به کمک مامانی ولی خودت هم خیلی خوب از پسش بر میای....
پازل رو عالی درست میکنی... برای سنت خیلی زوده ولی خیلی زود میتونی جای هر قطعه و پازل رو پیدا کنی...
خواب های بعد از ظهری که چون کولر روشن بوده پتو روت میکشیدم.... قربون آرامشت بشم من
شب های خنک با بابایی میرفتی دوچرخه سواری
این جوری برام ژست میگیری و میگی مامان منو نیگا کن
پارک جلوی خونمون و تاب بازی.... قربونت بشم خوش قد و بالای من
یک بعد از ظهر تو سی و سه پل بی آب:
مامان و بابا : ( عکسش خوشکله واسه همین اینجا هم دوست داشتم بزارمش)
پرنیان نفس و رایان نفس:
یه بعد اط ظهر تو صفه:
رایان در حال بازی ترامبولی:
بعد استراحت:
بعد هم رفتیم و نشستیم تو پارک... یادش به خیر همونجا همبرگر درست کردیم و خوردیم خیلی خوب بود
روزی که خاله پروانه رفت چابهار و خونه ی ما بودن تا ساعتی که قطارشون راه میافتاد... پرنیان تو بغل من.... الهی خاله قربونت بشه خوشگلم....ر
بابایی به رایان بلز باد میده:
بابایی و رایان با هم پازل چوبی درست میکنند که البته الان درست شده و هر کی میاد خونمون اول رایان اونو نشون میده و میگه ببین این تاور بریدجه(tower bridge) ... آخه من قربون این زبونت بشم...
یه روز با هم دیگه کیک درست کردیم:
قربونت بشم عسلم:
یه شب رفتیم هایپر و پیتزا زدیم:
یه روز هم رفتیم کلیسای وانک و اونجا رو هم دیدیم... اونجا هم خیلی قشنگ بود...
و این آخر هفته هم بعد از مدت ها رفتیم اول سامون و بعد هم شهرکرد... صبح جمعه رفتیم پارک ملت و اونجا کلی خاطره برای من و بابایی تازه شد آخه برای عروسیمون خیلی از عکسامون رو اونجا گرفته بودیم... این هم رایان و بابایی .... عاشقتونم
خاطرات تو و کارهای تو این قدر جذابن که خودم هم خسته نمیشم از گفتنشون برات ... مثلا این که بی صبرانه منتظری مهدکودک باز بشه و بری ... هر روز میپرسی لباسم آماده نشده....خانم حیدری نیومده... و خلاصه حسابی مشتاقی... قربونت بشم من خیلی دوستت دارم پسر نازم انشالله همیشه صحیح و سالم باشی و بخندی گل پسر قند عسل مامان