خاطرات پسرکم
درود و هزار بوس به پسر نازنینم ... منو ببخش عشقم که باز هم دیر شد و نتونستم زودتر خاطراتت رو بنویسم ... گل قشنگم قربون شیرین زبونیات بشم مامانی خیلی دوستت داره یکی یه دونم.... دو ساعته نشستم از بین عکسا یه سری رو جدا کردم تا برات آپ کنم و رو عکس برات بهار و تیرماه تابستون 95 ات رو جاودانه کنم .... بازم ببخش مامانی.... رو عکسا برات توضیح میزارم
درود و هزار بوس به پسر نازنینم ... منو ببخش عشقم که باز هم دیر شد و نتونستم زودتر خاطراتت رو بنویسم ... گل قشنگم قربون شیرین زبونیات بشم مامانی خیلی دوستت داره یکی یه دونم.... دو ساعته نشستم از بین عکسا یه سری رو جدا کردم تا برات آپ کنم و رو عکس برات بهار و تیرماه تابستون 95 ات رو جاودانه کنم .... بازم ببخش مامانی.... رو عکسا برات توضیح میزارم
رایان جانم خونه مامان پروانه کنار سفره ی هفت سین هزار تا عید رو ببینی نفس مامان
رایان جانم روز دوم عید عروسی دوست خاله پروانه
رایان محمد حسین حسابی خوش گذشت بهشون تو عروسی
رایان و کیان عزیزم روز سوم عید تو کافی شاپ پاییز تو شهرکرد
امسال عید خاله های بابایی از آمریکا اومده بودن و حسابی مهمونی رفتیم ... اینجا تولد خاله ناهید بود و شما عشق مامان هم که عاشق کیک و تولد
تو اکثر مهمونیا جات کنار مامان ایران بود از بس دوستشون داری
خسته تو بغل بابا خوابت برده بود
رایان جیگر چهرم فروردین تو میدون امام اصفهان
رایانم کنارسفره هفت سینای تو سطح شهر
گل من تو نمایشگاه گل
از حالا دوست داره لباسای بابایی رو بپوشه
حتی پا تو کفش بابایی بکنه
از خستگی این جوری خوابش برد جیگر مامان وقتی رفته بودیم پیتزا بزنیم
عکس سنتی خانوادگیمون
دوازده فروردین مامان جون اینا با خاله ژاله اینا اومدن خونمون و رفتیم بیرون این یکی از عکسای اون روزه
قربون جفتتون بشم من
و اما سیزده بدر خاله اینا و مامان جون اینا موندن و با هم سیزده رو بدر کردیم.....
رفتیم شهررضا و اونجا نزدیک بود محمد حسین گم بشه....خدا میدونه چی کشیدیم... خوشگل خاله خدا حفظت کنه عزیز دلم ... خدا رو شکر اتفاقی نیافتاد وگرنه من میمردم خاله جونم...
گل قشنگ من با گل محمدی باغچه حیاطمون که امسال حسابی گل داد
وقتی تو بغل میخوابی و من به یاد ایام نه چندان دور اصلا دلم نمیخواد ببرمت سر جات و تو بغلم فقط چیلیک چیلیک ازت عکس می گیرم نفسم
یه روز که آب زاینده روز باز جاری شد تو فروردین ماه با عمه شیوا اینا رفتیم کنار رودخونه
نفسای من
سیرک تو سپاهان شهر.... خیلی دوست داشتی عزیز مامان
تولد آوش کوچولو با تم بابا اسفنجی
نقاشی رو صورت نازت تو مهدکودک
یه روز خنک تو اردیبهشت که صبح رفتیم پیاده روی
آماده شدن برای جشن تولدتون تو مهد کودک عزیز دل مامان خوشتیپ چشم نخوری تو اخه نفسم
گردش با مامان پروانه اینا
اواخر اردیبهشت خاله پروانه اومد که پرنیان رو اینجا به دنیا بیاره ما هم یه چند روزی سامون بودیم... اینجا تولد عمو مهدی بود که خاله ژاله خودش کیک درست کرده بود
جشن فارغ التحصیلی امسال که تو باغ تالار بود و خیلی خانم نجفی زحمت کشیده بودن راستی لباست رو خودم برات دوخته بودم
رایان و رادمان یکی از همکلاسیات
تعطیلات خرداد شهرکرد بودیم .... اینجا آوش در تلاش برای بیدار کردن جیگر مامان
همه ی نوادگان خاندان تو تالاب چغاخور
رایان و کیان عزیزم رفقای جدایی ناپذیر
و امااااااااااا هشت تیر 95 معجزه خوشگلمون پرنیان جیگرمون به دنیا اومد...... نفس خاله زندگیت پر از اتفاقات خوب ......... خدا رو شکر صحیح و سالم به دنیا اومد........ یه عالمه تبریک به پروانه ی عزیزم و کیوان مهربون
تا چند روزی ما هم سامون پیششون بودیم و این وسط به تو و محمد حسین خیلی خوش گذشت
و هر لحظه منتظر بودی تا پرنیان بزرگ بشه و باهات بازی کنه .... قربونت بشم تو هم همین قد بودیا حالا دو وجب زبون داری برام
اما شب عید فطر در اقدامی غافل گیرانه خاله ها برا من و تو تولد گرفتن و بسی خوشحالمون کردن
باز هم همین جا از همشون تشکر میکنم و خیلی خیلی دوستشون دارم خدا رو شکر مامانت آجیای خوبی مثل خاله پروانه و خاله ژاله و مامان و بابایی مثل آقاجون و مامان جون داره
و اما 20 تیر خودمون باز برات کیک گرفتیم و برات تولد گرفتیم .... نفسم هزار تا از این تولدا بگیری و همیشه سالم و خوشبخت باشی الهی
کادوی تولدت هم یه دوچرخه خوشگل بود که حسابی ذوقشو کردی و هر روز باهاش تو پارک بازی میکنی
تو تیر ماه یه بارم رفتیم کنار رودخونه تو سامون و حسابی به روحمون جلا دادیم
نفس مامان لحظه لحظه ی با تو بودن خاطرست .... نمیدونی داشتنت چه قدر لذت بخشه... وقتی میای میگی مامان بانمکم بهم آب میدی مگه من میتونم نخورمت.... یا وقتی بابایی رو این قد بوس میکنی تا خستگی بابا دربره مگه میشه تو رو بغل نکرد و این قد ماچت نکرد.... نفسم خیلی خدا رو شکر گذارم از داشتن تو ... تنها امیدم اینه تو هم از ما راضی باشی.... راستی امام رضا هم باز طلبید ما رو و جمعه راهی مشهدیم ... انشالله با خاطرات خوب بیام سراغ وبلاگت و همه رو بنویسم ....
خیلی خیلی دوستت دارم نفسم