رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 18 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

خاطرات پسرکم

1395/5/5 15:24
نویسنده : مامان سپیده
261 بازدید
اشتراک گذاری

درود و هزار بوس به پسر نازنینم محبت... منو ببخش عشقم که باز هم دیر شد و نتونستم زودتر خاطراتت رو بنویسم ... گل قشنگم قربون شیرین زبونیات بشم مامانی خیلی دوستت داره یکی یه دونممحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت.... دو ساعته نشستم از بین عکسا یه سری رو جدا کردم تا برات آپ کنم چشمک و رو عکس برات بهار و تیرماه تابستون 95 ات رو جاودانه کنم محبت.... بازم ببخش مامانی.... رو عکسا برات توضیح میزارم محبتمحبت

درود و هزار بوس به پسر نازنینم محبت... منو ببخش عشقم که باز هم دیر شد و نتونستم زودتر خاطراتت رو بنویسم ... گل قشنگم قربون شیرین زبونیات بشم مامانی خیلی دوستت داره یکی یه دونممحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت.... دو ساعته نشستم از بین عکسا یه سری رو جدا کردم تا برات آپ کنم چشمک و رو عکس برات بهار و تیرماه تابستون 95 ات رو جاودانه کنم محبت.... بازم ببخش مامانی.... رو عکسا برات توضیح میزارم محبتمحبت

رایان جانم خونه مامان پروانه کنار سفره ی هفت سین محبتمحبتمحبت هزار تا عید رو ببینی نفس مامان محبتمحبت

رایان جانم روز دوم عید عروسی دوست خاله پروانه محبتمحبت

رایان محمد حسین حسابی خوش گذشت بهشون تو عروسی محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

رایان و کیان عزیزم روز سوم عید تو کافی شاپ پاییز تو شهرکرد محبتمحبتمحبت

امسال عید خاله های بابایی از آمریکا اومده بودن و حسابی مهمونی رفتیم ... اینجا تولد خاله ناهید بود و شما عشق مامان هم که عاشق کیک و تولد محبتمحبتمحبت

تو اکثر مهمونیا جات کنار مامان ایران بود از بس دوستشون داری محبتمحبتمحبت

خسته تو بغل بابا خوابت برده بود محبتمحبتمحبت

رایان جیگر چهرم فروردین تو میدون امام اصفهان محبتمحبتمحبت

رایانم کنارسفره هفت سینای تو سطح شهر محبتمحبتمحبتمحبت

گل من تو نمایشگاه گل محبتمحبتمحبتمحبت

از حالا دوست داره لباسای بابایی رو بپوشه محبتخندونک

حتی پا تو کفش بابایی بکنه خندونکمحبتمحبت

از خستگی این جوری خوابش برد جیگر مامان وقتی رفته بودیم پیتزا بزنیم خندونک

عکس سنتی خانوادگیمون محبتمحبتمحبت

دوازده فروردین مامان جون اینا با خاله ژاله اینا اومدن خونمون و رفتیم بیرون این یکی از عکسای اون روزه محبتمحبت

قربون جفتتون بشم من محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

و اما سیزده بدر خاله اینا و مامان جون اینا موندن و با هم سیزده رو بدر کردیم.....

رفتیم شهررضا و اونجا نزدیک بود محمد حسین گم بشه....خدا میدونه چی کشیدیم... خوشگل خاله خدا حفظت کنه عزیز دلم ... خدا رو شکر اتفاقی نیافتاد وگرنه من میمردم خاله جونم...محبتمحبتمحبت

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

گل قشنگ من با گل محمدی باغچه حیاطمون که امسال حسابی گل داد محبتمحبت

وقتی تو بغل میخوابی و من به یاد ایام نه چندان دور اصلا دلم نمیخواد ببرمت سر جات و تو بغلم فقط چیلیک چیلیک ازت عکس می گیرم نفسم محبتمحبتمحبتمحبت

یه روز که آب زاینده روز باز جاری شد تو فروردین ماه با عمه شیوا اینا رفتیم کنار رودخونه محبت

نفسای من محبتمحبتمحبت

سیرک تو سپاهان شهر.... خیلی دوست داشتی عزیز مامان محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

تولد آوش کوچولو با تم بابا اسفنجی محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

نقاشی رو صورت نازت تو مهدکودک محبتمحبتمحبتمحبت

یه روز خنک تو اردیبهشت که صبح رفتیم پیاده روی محبتمحبتمحبتمحبت

آماده شدن برای جشن تولدتون تو مهد کودک عزیز دل مامان محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت خوشتیپ چشم نخوری تو اخه نفسم محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

گردش با مامان پروانه اینا محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

اواخر اردیبهشت خاله پروانه اومد که پرنیان رو اینجا به دنیا بیاره ما هم یه چند روزی سامون بودیم... اینجا تولد عمو مهدی بود که خاله ژاله خودش کیک درست کرده بود محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

جشن فارغ التحصیلی امسال که تو باغ تالار بود و خیلی خانم نجفی زحمت کشیده بودن محبتمحبتمحبت راستی لباست رو خودم برات دوخته بودم محبتمحبتمحبت

رایان و رادمان یکی از همکلاسیات محبتمحبتمحبتمحبت

تعطیلات خرداد شهرکرد بودیم .... اینجا آوش در تلاش برای بیدار کردن جیگر مامان محبتمحبتمحبتمحبتخندونک

همه ی نوادگان خاندان تو تالاب چغاخور محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

رایان و کیان عزیزم رفقای جدایی ناپذیر محبتمحبتمحبتمحبت

و امااااااااااا هشت تیر 95 معجزه خوشگلمون پرنیان جیگرمون به دنیا اومد...... نفس خاله زندگیت پر از اتفاقات خوب ......... خدا رو شکر صحیح و سالم به دنیا اومد........ یه عالمه تبریک به پروانه ی عزیزم و کیوان مهربون محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

تا چند روزی ما هم سامون پیششون بودیم و این وسط به تو و محمد حسین خیلی خوش گذشت چشمک

و هر لحظه منتظر بودی تا پرنیان بزرگ بشه و باهات بازی کنه .... قربونت بشم تو هم همین قد بودیا حالا دو وجب زبون داری برام محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

اما شب عید فطر در اقدامی غافل گیرانه خاله ها برا من و تو تولد گرفتن و بسی خوشحالمون کردن محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

باز هم همین جا از همشون تشکر میکنم و خیلی خیلی دوستشون دارم خدا رو شکر مامانت آجیای خوبی مثل خاله پروانه و خاله ژاله و مامان و بابایی مثل آقاجون و مامان جون داره محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

و اما 20 تیر خودمون باز برات کیک گرفتیم و برات تولد گرفتیم .... نفسم هزار تا از این تولدا بگیری و همیشه سالم و خوشبخت باشی الهی محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

کادوی تولدت هم یه دوچرخه خوشگل بود که حسابی ذوقشو کردی و هر روز باهاش تو پارک بازی میکنی محبتمحبتمحبت

تو تیر ماه یه بارم رفتیم کنار رودخونه تو سامون و حسابی به روحمون جلا دادیم چشمکمحبتمحبتمحبت

نفس مامان لحظه لحظه ی با تو بودن خاطرست .... نمیدونی داشتنت چه قدر لذت بخشه... وقتی میای میگی مامان بانمکم بهم آب میدی مگه من میتونم نخورمت.... یا وقتی بابایی رو این قد بوس میکنی تا خستگی بابا دربره مگه میشه تو رو بغل نکرد و این قد ماچت نکرد.... محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتنفسم خیلی خدا رو شکر گذارم از داشتن تو ... تنها امیدم اینه تو هم از ما راضی باشی.... راستی امام رضا هم باز طلبید ما رو و جمعه راهی مشهدیم ... انشالله با خاطرات خوب بیام سراغ وبلاگت و همه رو بنویسم ....

محبتمحبتمحبتمحبتخیلی خیلی دوستت دارم نفسممحبتمحبتمحبتمحبت

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)