رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 18 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

مامان تنبل

1395/2/14 12:52
نویسنده : مامان سپیده
341 بازدید
اشتراک گذاری

سلام رایان خوشگلم محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت... مامانی الهی قربون دستای خوشگلت بشم خیلی خیلی معذرت میخوام که باز هم وقفه افتاد ... نمیدونی وقتی خودم پستای قبلی رو میخونم و این قدر لذت میبرم نارحت میشم که چرا میزارم وقفه بیافته تو نوشتن خاطرات خوشگلت غمگین... بزار به پای تنبلی مامان که وقت نکرده این کار مهم رو انجام بدهزیبا ... یه جورایی تقصیر این شبکه های مجازی هم هست عینک... وبلاگ خوشگل تو واسه من راهی بود تا بقیه که ازمون دورن از ما خبر دار باشن و تو جریان زندگی و خاطرات قشنگ تو باشن ولی الان با فرستادن عکسا و فیلمات دیگه به من نمیگن چرا وبلاگ رایان رو آپدیت نکردیخندونک ... البته اینا همش بهانست خطا.... امیدوارم از این به بعد نذارم خاطرات قشنگت ,شیرین زبونیات, شعرای قشنگت, خلاقیت هات تو بازی و هزاران کار دیگه ات فراموش بشه و بتونم بنویسمشونمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت... الان عکسای قبل از عیدت رو برات میزارم و انشالله از این به بعد مامان تند تند برات مینویسه....بوس

 

خوب اول از ده مهر شروع کنم که تولد محمدحسین خوشگل خاله بود و با خاله ژاله اینا رفتیم یه امام زاده و اونجا تولد گرفتیم براش محبتمحبت

الهی فداتون بشم من محبتمحبتمحبت

و اما تو مهر ماه رفتیم تئاتر پینوکیو که هنوزم که هنوزه ازش حرف میزنی و خیلی بهت خوش گذشته بودمحبتمحبت

نماز خوندن تو همراه بابایی محبتمحبتمحبت الهی قربونتون بشم من محبتمحبتمحبت

عکسای مال محرم و روز تاسوعا که با خاله ژاله و مامان جون اینا و عاشورا رو با مامان پروانه اینا بودیم محبتمحبتمحبت قربون عذاداریت بشم من عشقم محبتمحبتمحبتمحبت

این عکس لباسی که تنته لبای بابا داود بوده وقتی کوچولو بوده و این لباس خیلی برای مامان پروانه اینا خاطره داره محبتمحبتمحبت

رایان خوشگلم و آوش کوچولو محبتمحبتمحبتمحبت

رایان عزیزم تو اتاق بازی دندون پزشکی که مامان و بابا میرفتن و رایان برای خودش بازی میکرد محبتمحبتمحبتمحبت

هنرنمایی مامان و رو تختیت که خودم بافتم برات محبتمحبتمحبتمحبت

و باز هم هنرنمایی و پلیوری که برات بافتم محبتمحبتمحبت

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

یه روز مهمون داشتیم و رایان خان سر میز برام ژست میگرفت محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

فوتبال دیدن عشقم محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

طرح های لوگو رایان خوشگلم که همشونو با خلاقیت خودش درست میکنه محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

رفتنمون به پل خواجو وقتی بعد از مدت ها آب باز شد و رودخونه آب داشت محبتمحبتمحبت

بابا با چپیه و سربند اومد  خونه و به شما پوشوند محبت عشقم آخه تو چه قدر نازی مامانی محبتمحبتمحبتمحبت

یه شب که از زور خستگی سر میز شام خوابت برد محبتمحبت

اما عمه پریسا اینا اسباب کشی کردن خونه جدیدشون و رفتیم خونشون و حسابی بهتون خوش گذشت محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

بعد از برگشتنمون نمیدونم چرا چشمای قشنگت عفونت کرد .... البته دکتر رفتیم و زود خوب شدی ولی خیلی ناراحت کننده بود غمگین

خونه مامان پروانه اینا شله زرد پزون بود و برای آوش خیلی خیلی جالب بود محبتمحبتمحبتمحبت

خونه مامان جون اینا بازی با محمدحسین و عمو مهدی محبت

با محمدحسین کنار پل زمان خان محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

و اما یه روز خاله ندا اینا و پرنسسای خوشگلش اومدن خونمون و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت... محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

شب یلدامون محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

عکس سورپرایزی تو مهد محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

سنتور زدنت عشقم محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

تولد بابا داود مهربون و یه پیتزای توپ تو سیتی سنتر محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

مثل بابایی دراز کشیدنت و تلویزیون دیدنت محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

کمک به مامان و میز تمیز کردن محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

فکر نکنم هیچ کس فراموش بکنه که شما چه علاقه عجیبی به ماشین لباس شویی داریقه قهه محبتمحبت

از پاییز بابا داود کلاس خط میرفت و بزرگترین مشوقش هم شما بودی عشقم محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

یه روز کتلت که میپختم با تعبیر جالبی گفتی مامان کتلتا تو استخر شنا میکنن این قدر برام جالب بود که نگو و نپرس محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

تو قبل از عید از طرف اداره بابایی جشن تو باغ فدک گذاشته بودن و خیلی خوش گذشت و یه مسابقه هم بود و اولین بار توش شرکت کردی و یه پازل خوشگل برنده شدی محبت

رایان خوشگلم با لباس محلی که آقا جون براش آماده کرده بود محبتمحبتمحبت

رایان و بابایی محبتمحبتمحبت

رایان و کیان عزیز محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

تو اسفند رفتیم انتخابات مجلس رای دادیم و برای رای دادن رفتیم مدرسه ی میلاد یا به قول خودت مدرسه ی پارک خندونک پون کناره پارکهچشمک این قدر ذوق کرده بودی و بازی میکردی که خدا میدونه نگاه نکن تو عکس مظلوم افتادی اینجا ناراحت بودی که چرا آقاهایی که پشت میزن چای میخورن ولی ما نداریم قه قهه

از اتفاقای خوب قبل از تحویل دادن آپارتمانون بود .... من و بابایی مشغول دیدن بودیم اومدیم دیدیم با یونولیت هایی که روی زمین بود اینو ساخته بودی قربونت بشم پسر خلاق من محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

همون روز به افتخار این اتفاق رفتیم ناهار گرفتیم بریم بیرون ولی این قدر سرد بود زود برگشتیم محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

قبل از عید علی رغم خونه تکونی و هزار تا کار شله زردت رو پختم عشقم محبتمحبتمحبتمحبت قضا بلات دور جیگرم محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

و اما دیگه این که قبل از عید خاله ژاله برای محمد حسین کوچولو مهمونی گرفت و رفتیم پل و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

الهی من قربونتون بشم رایان خوشگلم و محمد حسین نازنینممحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

 اما بهترین خبری که پاییز امسال به ما رسید و خیلی خیلی خوشحالمون کرد خبر نی نی دار شدن خاله پروانه و عمو کیوان عزیز بود .... الان فقط بی صبرانه منتظر دیدن و بغل کردن پرنیان عزیزمون هستیم که قرار تو ماه تیر به دنیا بیادقلب

 

 

 

 

 

 

 

رایان جونم مامانی از این به بعد تند تند مینویسم عشقم 

خیلی خیلی دوستت دارم

خدا رو شکر هستی و این قدر خوبی پسر قشنگم

محبتمحبتمحبتمحبتخدا حفظت کنه نور چشمممحبتمحبتمحبتمحبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)