مامان تنبل
سلام رایان خوشگلم ... مامانی الهی قربون دستای خوشگلت بشم خیلی خیلی معذرت میخوام که باز هم وقفه افتاد ... نمیدونی وقتی خودم پستای قبلی رو میخونم و این قدر لذت میبرم نارحت میشم که چرا میزارم وقفه بیافته تو نوشتن خاطرات خوشگلت ... بزار به پای تنبلی مامان که وقت نکرده این کار مهم رو انجام بده ... یه جورایی تقصیر این شبکه های مجازی هم هست ... وبلاگ خوشگل تو واسه من راهی بود تا بقیه که ازمون دورن از ما خبر دار باشن و تو جریان زندگی و خاطرات قشنگ تو باشن ولی الان با فرستادن عکسا و فیلمات دیگه به من نمیگن چرا وبلاگ رایان رو آپدیت نکردی ... البته اینا همش بهانست .... امیدوارم از این به بعد نذارم خاطرات قشنگت ,شیرین زبونیات, شعرای قشنگت, خلاقیت هات تو بازی و هزاران کار دیگه ات فراموش بشه و بتونم بنویسمشون... الان عکسای قبل از عیدت رو برات میزارم و انشالله از این به بعد مامان تند تند برات مینویسه....
خوب اول از ده مهر شروع کنم که تولد محمدحسین خوشگل خاله بود و با خاله ژاله اینا رفتیم یه امام زاده و اونجا تولد گرفتیم براش
الهی فداتون بشم من
و اما تو مهر ماه رفتیم تئاتر پینوکیو که هنوزم که هنوزه ازش حرف میزنی و خیلی بهت خوش گذشته بود
نماز خوندن تو همراه بابایی الهی قربونتون بشم من
عکسای مال محرم و روز تاسوعا که با خاله ژاله و مامان جون اینا و عاشورا رو با مامان پروانه اینا بودیم قربون عذاداریت بشم من عشقم
این عکس لباسی که تنته لبای بابا داود بوده وقتی کوچولو بوده و این لباس خیلی برای مامان پروانه اینا خاطره داره
رایان خوشگلم و آوش کوچولو
رایان عزیزم تو اتاق بازی دندون پزشکی که مامان و بابا میرفتن و رایان برای خودش بازی میکرد
هنرنمایی مامان و رو تختیت که خودم بافتم برات
و باز هم هنرنمایی و پلیوری که برات بافتم
یه روز مهمون داشتیم و رایان خان سر میز برام ژست میگرفت
فوتبال دیدن عشقم
طرح های لوگو رایان خوشگلم که همشونو با خلاقیت خودش درست میکنه
رفتنمون به پل خواجو وقتی بعد از مدت ها آب باز شد و رودخونه آب داشت
بابا با چپیه و سربند اومد خونه و به شما پوشوند عشقم آخه تو چه قدر نازی مامانی
یه شب که از زور خستگی سر میز شام خوابت برد
اما عمه پریسا اینا اسباب کشی کردن خونه جدیدشون و رفتیم خونشون و حسابی بهتون خوش گذشت
بعد از برگشتنمون نمیدونم چرا چشمای قشنگت عفونت کرد .... البته دکتر رفتیم و زود خوب شدی ولی خیلی ناراحت کننده بود
خونه مامان پروانه اینا شله زرد پزون بود و برای آوش خیلی خیلی جالب بود
خونه مامان جون اینا بازی با محمدحسین و عمو مهدی
با محمدحسین کنار پل زمان خان
و اما یه روز خاله ندا اینا و پرنسسای خوشگلش اومدن خونمون و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت...
شب یلدامون
عکس سورپرایزی تو مهد
سنتور زدنت عشقم
تولد بابا داود مهربون و یه پیتزای توپ تو سیتی سنتر
مثل بابایی دراز کشیدنت و تلویزیون دیدنت
کمک به مامان و میز تمیز کردن
فکر نکنم هیچ کس فراموش بکنه که شما چه علاقه عجیبی به ماشین لباس شویی داری
از پاییز بابا داود کلاس خط میرفت و بزرگترین مشوقش هم شما بودی عشقم
یه روز کتلت که میپختم با تعبیر جالبی گفتی مامان کتلتا تو استخر شنا میکنن این قدر برام جالب بود که نگو و نپرس
تو قبل از عید از طرف اداره بابایی جشن تو باغ فدک گذاشته بودن و خیلی خوش گذشت و یه مسابقه هم بود و اولین بار توش شرکت کردی و یه پازل خوشگل برنده شدی
رایان خوشگلم با لباس محلی که آقا جون براش آماده کرده بود
رایان و بابایی
رایان و کیان عزیز
تو اسفند رفتیم انتخابات مجلس رای دادیم و برای رای دادن رفتیم مدرسه ی میلاد یا به قول خودت مدرسه ی پارک پون کناره پارکه این قدر ذوق کرده بودی و بازی میکردی که خدا میدونه نگاه نکن تو عکس مظلوم افتادی اینجا ناراحت بودی که چرا آقاهایی که پشت میزن چای میخورن ولی ما نداریم
از اتفاقای خوب قبل از تحویل دادن آپارتمانون بود .... من و بابایی مشغول دیدن بودیم اومدیم دیدیم با یونولیت هایی که روی زمین بود اینو ساخته بودی قربونت بشم پسر خلاق من
همون روز به افتخار این اتفاق رفتیم ناهار گرفتیم بریم بیرون ولی این قدر سرد بود زود برگشتیم
قبل از عید علی رغم خونه تکونی و هزار تا کار شله زردت رو پختم عشقم قضا بلات دور جیگرم
و اما دیگه این که قبل از عید خاله ژاله برای محمد حسین کوچولو مهمونی گرفت و رفتیم پل و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت
الهی من قربونتون بشم رایان خوشگلم و محمد حسین نازنینم
اما بهترین خبری که پاییز امسال به ما رسید و خیلی خیلی خوشحالمون کرد خبر نی نی دار شدن خاله پروانه و عمو کیوان عزیز بود .... الان فقط بی صبرانه منتظر دیدن و بغل کردن پرنیان عزیزمون هستیم که قرار تو ماه تیر به دنیا بیاد
رایان جونم مامانی از این به بعد تند تند مینویسم عشقم
خیلی خیلی دوستت دارم
خدا رو شکر هستی و این قدر خوبی پسر قشنگم
خدا حفظت کنه نور چشمم