رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 19 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

ادامه خرداد 94 آقا رایان

و اما ادامه پست قبل:   تو خرداد یه روز عمه شیوا اینا اومدن اصفهان و با هم رفتیم هایپر این هم شما و آوش کوچولو با عمه اینا رفتیم موزه و اونجا یهو دیدیم صدای سنتور میاد نگو بابایی بود که با دیدن سنتور خواسته بود ببینه کوک هست یا نه و این قد دلنشین بابایی سنتور میزد کلی آدما جمع شده بودن و فیلم می گرفتن تقریبا از اواسط خرداد دیگه مهد نرفتی جیگر مامان و منم درگیر امتحانا یه وضعی داشتیم شما همش دلت میخواست شیطونی بکنی و منم خوب نمیرسیدم همش تمیز کنم .... یه روز حسابی ترکونده بودی و این لباسه رو انداخته بودی بالا تو سقف و افتاده بود روی لوسر!!! ولی بابایی که می...
13 مهر 1394

خرداد 94 پسرم

به نام خدا هزاران بار درود رایانم باز هم بعد از مدت ها تونستم امروز برات بنویسم قطعا از تنبلی مامانه که خاطراتت این قدر دیر ثبت میشه ولی چه کنم جیگرم به خدا نمیرسم ولی اشکال نداره عوضش دست پر اومدم و تلاشمو میکنم تو چند تا پست تابستون 94رو برات جاودانه کنم گل قشنگ تابستون از آخرین روزای مهد رفتنت شروع شد و اون روزای آخر این طوری یواشکی اودم و ازت عکس گرفتم بعدش صدات کردم و با این نگاه قشنگت گفتی : " اااا مامان تو ققا بودی پس؟؟؟" و بعد باز یه عکس دیگه: الهی فدای چشمای قشنگت بشم که این قدر آروم و مهربونه 10 خرداد یه جشن آخر سالی خوشگل...
13 مهر 1394

روزهای آغازین سال 94 پسرم

و اما این هم آخرین پست امشب و ماجراهای شما تو ایام عید و بعدش عشق مامان  وقتی برگشتیم روز نهم فروردین تونستیم بریم شهرکرد دیدن مامان پروانه اینا و تو این مدت دلمون هم تنگ شده بود براشون... این شما و کیان که از دیدن هم ذوق کرده بودین:   این هم شما و کیان و رادمان کوچولو:   خیلی رادمانو دوست داری ببین:   بعد هم سیزده بدر رفتیم گاوداری دایی مرتضی و دیدن اسب و گاو و ... برات خیلی جالب و خاطره انگیز بود:   شما و عمو هومن: شما و کیانا: بعد از سیزده تازه دیدوبازدیدای اصفهانمون شروع شد!! این شما و کیاشا که...
18 ارديبهشت 1394

سفرنامه نوروز 94

و اما مسافرت امسالمون خیلی خوب بود چون همه دورهم بودیم و خیلی بهمون خوش گذشت بریم سر مسافرت که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و شرمنده آقاجون اینام که هنوز وقت نکرده بودم بنویسمش آخه آقاجون و مامان جون مشتری های اصلی وبلاگت هستن و همش به من میگفتن زودتر برو بنویس ... خلاصه ببخشید اگه جایی رو یادم رفته و یا جایی رونگفتم... مسافرت ما از روز 29 اسفند شروع شد به این ترتیب که آقاجون روز قبل اومده بودن خونه ما و صبح زود مامان جون و خاله پروانه اینا و خاله ژاله اینا اومدن اصفهان دم در خونه ما و مسافرا تو دو ماشین تقسیم شدیم آقاجون و مامان جون پیش ما و خاله اینا هم تو ماشین آقاجون و شما دو تا فسقلی رو هم جاهاتونو تنظیم کرده بودیم بین ...
18 ارديبهشت 1394

پسرم عیدت مبارک

سلام رایان نازنینم ....   عشق مامان با این که خیلی درس دارم ولی با کلی تأخیر اومدم برات بنویسم عسل مامان ...   شرمنده مامانی که این همه مطلب رو هم جمع شد ... به قول خودت : " بخخشید مامان مغذلت میخوام  " الهی مامان فدای حرف زدنت بشه عشق مامان ... فدای صورت ماهت بشم .... قربونت بشم که تمام زندگی ما شما هستی گلکم ... نمیدونم چند تا پست بشه ولی تا بشه همه رو همین امروز برات مینویسم عسل مامان قبل از عید با بابایی تو باغچمون گل کاشتین گل قشنگ من : امسال هم برای چهارشنبه سوری خونه خودمون بودیم و اولش با یه فشفشه که دستت دادم کلی ذوق کردی و بعدش هم که با بابایی تو ح...
18 ارديبهشت 1394
1