خرداد 94 پسرم
به نام خدا
هزاران بار درود
رایانم باز هم بعد از مدت ها تونستم امروز برات بنویسم قطعا از تنبلی مامانه که خاطراتت این قدر دیر ثبت میشه ولی چه کنم جیگرم به خدا نمیرسم
ولی اشکال نداره عوضش دست پر اومدم و تلاشمو میکنم تو چند تا پست تابستون 94رو برات جاودانه کنم
گل قشنگ تابستون از آخرین روزای مهد رفتنت شروع شد و اون روزای آخر این طوری یواشکی اودم و ازت عکس گرفتم
بعدش صدات کردم و با این نگاه قشنگت گفتی :" اااا مامان تو ققا بودی پس؟؟؟"
و بعد باز یه عکس دیگه:
الهی فدای چشمای قشنگت بشم که این قدر آروم و مهربونه
10 خرداد یه جشن آخر سالی خوشگل براتون گرفته بودن که این کارت دعوتته:
و این هم عشق من:
و بعد کلی شیطونی کردی و کلی بدو بدو تو سالن
بعد بابایی رفت رو سن برای مسابقه
مسابقه این بود که باید یه توپ دارم قلقلیه ... رو کودکانه میخوندن ...
خیلی خوش گذشت و حسابی خندیدم
ایشون هم خانم درنجفی مدیر مهدتون
بعد هم همگی با هم شعر خوندین و جایزه گرفتین هر چند نگه داشتن تو توی صف کار هر کس نیست
این هم عکس آتلیه ای که تو مهد ازت گرفتن و جایزه ات هم دستت بود و جایزه ات یه ماشین بود
ادامه تو پست بعد ...
عاشقتم رایانم