رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 20 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

سفرنامه نوروز 94

1394/2/18 19:19
نویسنده : مامان سپیده
860 بازدید
اشتراک گذاری

و اما مسافرت امسالمون خیلی خوب بود چون همه دورهم بودیم و خیلی بهمون خوش گذشت محبتمحبت

بریم سر مسافرت که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و شرمنده آقاجون اینام که هنوز وقت نکرده بودم بنویسمش آخه آقاجون و مامان جون مشتری های اصلی وبلاگت هستن و همش به من میگفتن زودتر برو بنویس ... خلاصه ببخشید اگه جایی رو یادم رفته و یا جایی رونگفتم...خجالتخجالتخجالتخجالت

مسافرت ما از روز 29 اسفند شروع شد به این ترتیب که آقاجون روز قبل اومده بودن خونه ما و صبح زود مامان جون و خاله پروانه اینا و خاله ژاله اینا اومدن اصفهان دم در خونه ما و مسافرا تو دو ماشین تقسیم شدیم آقاجون و مامان جون پیش ما و خاله اینا هم تو ماشین آقاجون و شما دو تا فسقلی رو هم جاهاتونو تنظیم کرده بودیم بین دو تا سرنشین عقب و بالشت و پتو داشتین که هر وقت خواستین بخوابین جاتون راحت باشه ... چون خیلی طولانیه بریم ادامه مطالبچشمک

این شما :محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

و این هم محمد حسین:محبتمحبتمحبت

حول و حوش 11 از اصفهان راه افتادیم و دیگه ساعت 1 آباده بودیم و رفتیم تو یه پارک و برا ناهار توقف داشتیم ...چشمک

بعد از ناهار برا این که به شب نخوریم زود راه افتادیم ... توی راه یه بارون خیلی قشنگی میومد و بعد از مدت ها من یه رنگین کمون واقعی دیدم!!محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

تقریبا پنج بعدازظهر رسیدیم مرودشت ... خاله پروانه اینا رفتن ببینن تخت جمشید میشه رفت یا نه که رفته بودن و تعطیل بوده ... ما هم با آقاجون اینا رفتیم تو شهر و دنبال اقامتگاهمون که میخواستیم بریم مهمان سرای آقاجون اینا بود و خلاصه وقتی معلوم شد کجاست خاله اینا هم بهمون ملحق شدن و بعد از خرید برای شام و صبحونه رفتیم و مستقر شدیم ... چشمک 

چون کل روز رو تو راه بودیم و از روزای قبلشم مشغول خونه تکونی و آماده کردن وسیله ها برای مسافرت بودیم همگی خوابیدیم الا شما دو تا وروجک که تو روز تو ماشین خوابیده بودین و تازه میخواستین بازی کنین!!خندونک

خلاصه برای سال تحویل خواب بودیم و صبح وقتی بیدار شدیم خیلی به خصوص برای من خوب بود که بعد از سال ها باز اولین نفری که بعد از سال تحویل میدیدم آقاجون و مامان جونم و آجی خوشگلا بودن و خلاصه بودن در کنار همه عزیزانم امسالو برای من یه سال بینظیر کرد.محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

بعد از خوردن صبحونه راه افتادیم سمت شاهچراغ تو مسیر دیدیم که یه عده دارن به مسافرا گل هدیه میدن خیلی خوشم اومد به خصوص یه روحانی که با لبخند به همه سال نو رو تبریک میگفت و گل میداد ... خدایی شیراز خیلی شهر قشنگ و مردمش هم خیلی باحالن...

بعد از کلی سختی تونستیم یه جایی خیلی دورتر از حرم جای پارک پیدا کنیم به خاطر این که خیلی حرم شاهچراغ شلوغ بود .. و مجبور شدیم کلی راه پیاده بریم و شما هم گاهی بدو بدو میکردی و گاهی هم بغل باباییبوس

تا این که رسیدیم حرم و رفتیم زیارت ... خدا رو شکر که امسال این قدر خوب برامون شروع شد که قسمت بود امسال شاهچراغ باشیمبوس... این هم شما تو صحن حرم :محبت

این هم محمدحسین نازنین که حسابی ذوق بارونو می کرد :محبت

این هم شما و عمو کیوان کنار در رواق :محبت

بعد از شاهچراغ تصمیم گرفتیم بریم حافظ و سعدی که چون حافظیه شلوغ بود و جا پارک پیدا نکردیم اول رفتیم سعدیخندونک

این شازده پسر آقا محمد حسینه که تازه هم راه افتاده بود و حسابی از تنها رفتن و برا خودش گشتن کیف میبرد:محبتمحبتمحبتمحبت

ایشون هم که آقا رایان گلمه با این ژست خوشگلش:محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

وقتی که داشتیم از سعدی برمیگشتیم یه لحظه من ندیدمت!!! غمگینغمگینغمگینغمگینغمگینغمگینغمگینغمگین

خدا میدونه اون موقع چی کشیدیم هر کس یه طرفی دوید تا پیدات کنه نگو خاله ژاله که جلوتر از همه میرفته شما هم باهاش رفتی و جلو در منتظر ما بودین .... خلاصه ده دقیقه ای دنبالت گشتیم و وقتی بابایی داد زد و بهم گفت بیا بیا پیش ژاله است اصلا انگار داشتم رو ابرا پرواز میکردم وقتی دیدمت فقط بغلت کرده بودیم با بابایی و گریه میکردم هر کی رد میشد میپرسید خانم بچت گم شده بود وای خدا به دادت برسه چی کشیدی؟... غمگینغمگینغمگینغمگینغمگینغمگینغمگینغمگین و خلاصه خیلی حس بدی بود و اصلا توصیف کردنی نیست... خدا برای هیچ کس نخواد... و خدا رو شکرر که خاله حواست بهت بود... و بعد از اون دیگه نزاشتیم برا خودت بری و بابایی هر وقت خسته میشد میذاشتت رو شونه اش!محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

 

ایشون هم آقا محمد حسین که همه درتلاش برای اینکه از شازده بشه عکس گرفت شیطون بلای خاله محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

بعد از آرامگاه سعدی دنبال یه جایی بودیم که وایسیم جوجه کبابمون رو درست کنیم و ناهار بخوریم که بالاخره یه جا وایسادیم و مشغول ناهار درست کردن و بارون هم هی میومد هی آفتاب میشد اصلا یه وضعی بود!!خندونک

هر طوری بود ناهار خوردیم و برناممون این بود که اون روز رو نریم خونه و از زمان استفاده کنیم برای گشتن بیشتر شیراز... خلاصه راه افتادیم سمت حافظیه و تو مسیر محمدحسین دیگه خوابش برده بود برا همین خاله ژاله موند پیشش و ما بقیه رفتیم حافظیه و کلی عکس گرفتیم و واقعا دلمون سبک شد با دیدن مقبره حافظ ... واقعا آرامگاه حافظ جادوییه!!چشمک

این من و بابایی و شما:

آقاجون و مامان جون:محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

و خلاصه بعد از کمی گشتن و کمی خرید راه افتادیم و این بار قرار شد بریم ارگ کریم خان و این دفعه محمدحسین که خوابشو رفته بود حسابی آماده گشتن و شما خواب برای همین من و بابایی نرفتیم و پیش شما موندیم و بقیه رفتن دیدن ارگ و خیلی خوششون اومده بود...

این محمد حسین بلا که حسابی سرحال بود:محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

  

اینجا من نبودم ولی معلومه شیطون بلا میخواسته بادکنکا رو بگیره!! خاله قربونت بشه  خوشگلکم محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

کاملا بدون شرح خندونک

وبعد از دیدن ارگ گفتیم نارنجستان قوام هم بریم و دیگه تا اومدیم بریم شب شده بود و هوا تاریک برا همین خیلی نشد عکس بگیریم!!چشمک

این رایان خوشگلم تو نارنجستان قوام :محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

این هم من و پسر طلام: محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

بعد از یک روز پر از گردش برگشتیم مرودشت محل اسکانمون و حسابی استراحت کردیم و فردا صبحش راه افتادیم سمت بندرعباس!راضی

صبح دوم فروردین بود که قسمت بعدی مسافرتمون شروع شد و یک بارونی میومد که نگو و نپرس!! خندونکحسابی بارندگی بود و هر طوری بود راه افتادیم ... چون جاده بارونی بود نمیشد خیلی تند بریم به خصوص این که اتوبان هم نبود...خندونک

این ها شازده پسرامون تو مسیر :

 

 برای ناهار رسیدیم داراب و دنبال پارکی جایی برای نشستن که هیچ کجا پیدا نکردیم تو همین گشتنا رسیدیم به دانشگاه پیام نور داراب و وقتی از نگهبانش اجازه خواستیم بزاره تو حیاط دانشگاه بشینیم با روی باز درو باز کرد و تونستیم یه دستشویی بریم و یه کم استراحت کنیم ... خدا خیرش بده ... زبون ترکی بلد بودن خیلی خوبه!! خندونک عمو مهدی هم خونگرم باهاش دوست شد و نگهبان بنده خدا هم در دانشگاه رو برامون باز کرد و تونستیم بریم داخل و هم گوشی هامونو شارژ کردیم آب جوش درست کردیم و خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت...خندونک این هم آقا جون و نوه هاش تو دانشگاهه!محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

شب تقریبا هفت و هشت بود که رسیدیم بندرعباس و دنبال جا که گیر نمیومد!!خندونک چون ما هم از قبل اقدام نکرده بودیم سخت تر بود برامون... خندونک خلاصه بعد از کلی دوندگی تو اداره آقاجون اینا تو نمازخونه شون بهمون جا دادن و واقعا همون برامون خیلی بود چون مردمو میدیدم که تو پارکا چادر زده بودن و دو سه ساعت تو صف دستشویی بودن.... عینک خلاصه جامون اکی و خوب شد شام خوردیم و از بس خسته راه بودیم همگی از خستگی زود خوابیدیم و فردا صبحش رفتیم کنار ساحل هم صبحونه خوردیم هم ناهار درست کردیم البته خاله پروانه درست کرد الهی من فداش بشم دلم براش یه ذره شده... محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

این عسل منه وقتی تازه به ساحل رسیده بودیم:محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

من رفته بودم ظرف بشورم وقتی برگشتم دیدم مردونه رفتین تفریح!!عینک

خلاصه پیداتون کردم و فهمیدم رفتیم ماشین و موتر سواری تو ساحل وحسابی بهتون خوش گذشته بود البته منم بهتون ملحق شدم!!!خندونک

آقاجون هم حسابی بهش خوش گذشته بود با دیدن ذوق نوه هاش:محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

بعدش من برگشتم پیش خاله ها و نشسته بودیم که دیدیم یه شتر داره میاد سمت ما و شما و بابایی سوارشین و شما هم حسابی ذوق کردی!! خنده خلاصه محمدحسین رو هم سوار کردیم و محمد هم حسابی ذوق کرده بود و خوشش اومده بود:خنده

از همون موقع همش میگفتی :" مامان دیدی شترو؟ دیدی نترسیدم" و کلی ذوقشو میکردی!

بعد از خوردن ناهار تصمیم گرفتیم بریم بازار یه دور بزنیم و وقتی رسیدیم بازار شما خوابت برده بود و آقاجون بردت تو ماشین و خودشون پیشت موندن تا شما راحت بخوابین و ما هم رفتین بازار کمی گشتیم و چون قصد خرید نداشتیم با خاله پروانه اینا رفتیم اسکله مسافربری و جنوبی ها هم خونگرم اجازه دادن بریم رو کشتی شون و عکس بگیریم:بغل

من و خاله پروانه:

من و بابایی:

و بعدش هم اومدیم پیش خاله ژاله اینا و همگی با هم برگشتیم پیش پارکینگ و راه افتادیم سمت اسکانمون و شام درست کردیم و خوردیم و جمع و جور کردیم و شبونه راه افتادیم سمت بندر پل برای قشم!!خندونک

تقریبا ساعت 1 نصفه شب بود رسیدیم بندر پل و بهمون گفتن چه خوب موقعی اومدین اگه دو سه ساعت قبل اومده بودین هنوز تو ترافیک بودین خندونک... خلاصه ماشین ها رو با شناور از روی آب بردیم قشم!!راضی

البته اون موقع هم شلوغ بود ولی ترافیک نبود!خندونک

مامان جون و آقاجون وقتی روی شناور بودیم :محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

ساعت تقریبا 4 صبح رسیدیم قشم و چون اون موقع زمان جا پیدا کردن نبود یه جا پیدا کردیم و چادر زدیم و راحت خوابیدیم صبحشم یه حموم قاچاقی رفتیم خندونک و وسیله هامونو جمع کردیم و رفتیم دنبال اداره آقاجون و اون جا چون از قبل جا رزرو نکرده بودیم به سختی تونستیم جا بگیریم و اجازه داد تو یکی از سالنا باشیم همون هم برای ما خیلی بود چون دیدیم که مردم چه قدر سختشون بود تو پارکا و خونه هایی هم که میدادن اکثرشون حموم نداشتن و خلاصه از جامون راضی بودیم دست آقاجون گلم درد نکنه... محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

اون روز بعد از رسیدن خاله اینا به اسکانمون که ناهار هم خریده بودن ناهار خوردیم و لباسامونو شستیم و حسابی استراحت کردیم و بعد از ظهرش رفتیم درگهان و یه کم خرید  کردیم چشمک خدایی هیچی به اندازه خرید کردن کیف نمیده!!!خندونک

شب هم که برگشتیم خریدامونو به هم نشون دادیم و کلی ذوق خریدامونو کردیم! من و شما و بابایی تو حیاط چادر زدیم چون هم گرم بود و هم خیلی دلمون میخواست تو چادرمون بخوابیم!!چشمک

فردا صبحش تا اومدیم بیدار بشیم و صبحونه بخوریم ساعت شد 10 و رفتیم به سمت دریاچه دلفین و دیگه تقریبا ساعت 11 و نیم بود که رو دریا بودیم و و چشم چشم میکردیم جناب دلفینو ببینیم که آخرشم ندیدیم!! خندونک ولی همین دریانوردی برامون خوشآیند بود!چشمک

تقریبا یک ساعتی روی آب بودیم و آقای راننده همه جا رو نشونمون دادزیبا

اینجا رو آکواریوم طبیعی میگفتن چون وقتی رسیدیم به ساحل صخره ایش زیر پامون پر از ماهی بود و خیلی خوشگل بودن و رایان خوشگل هم خیلی ذوق کرده بود:محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

اینجا هم جزیره خرچنگ بود و رو ساحل پر بود از خرچنگای ریز و درشت و دیدنش برامون جالب بود!آرام

ولی گرما کمی اذیتمون کرد به خصوص محمد حسینم خیلی خسته شده بود و گرمش بود!!محبتمحبتمحبتمحبتمحبت الهی خاله فدای اشکات بشه جیگر بوس

برای ناهار رفتیم پارک کروکودیل و کمی برای ناهار موندیم و استراحت کردیم:راضی

بعد از ناهار رفتیم سمت باغ وحشش که کروکودیل هم داشت و نزدیکش یه سرسره بود و شما هم که عاشق سرسره بازی برای همین خاله اینا رفتن باغ وحش و ما نرفتیم و شما هم سرسره بازی کردی!خندونک

این هم کروکودیل که خاله عکس گرفته بود چشمک

از اونجا زدیم بیرون و رفتیم سمت مکانی به اسم دره ستاره ها!! جالب بود و اگه یه بار دیگه برم قشم بازم میرم اونجا!!چشمک یه محیط آروم پر از شکلای عجیب و غریب که در اثر فرسایش زمین بر اثر باد و بارون به وجود اومده بود و خیلی جالب بود:فرشته

شما و محمد حسین خواب بودین برای همین ما موندیم پیش شما و خاله اینا رفتن و دیدن و سری بعد من و بابایی رفتیم!!چشمک قبل از این که خاله اینا برگردن محمدحسین بیدار شد و از خنکی هوا ذوق کرده بود الهی قربونش بشم خوشگل گرمایی من!

من و بابایی هم دیدیم و کلی عکس گرفتیم و از اونجا راه افتادیم سمت یه غاری که حالا اسمش یادم نیست ولی چون خیلی پله داشت و هوا هم داشت تاریک میشد دیگه بالا نرفتیم و از همون پایین عکس گرفتیم!!خندونک

باجناق های خوشبخت!!چشمک

این هم غروب زیبای قشم!

بعد هم راه افتادیم سمت قشم و تقریبا 11 شب بود که رسیدیم قشم من از بابایی خواهش کردم یه دور هم تو پاساژای خود قشم بزنیم و رفتیم یه تاب هم تو بازار قشم زدیم ولی  درگهان خیلی قیمتا بهتر بود!!!چشمک

دیگه تا اومدیم بخوابیم ساعت شده بود 1!! چادر زدیم و خوابیدیم و صبحش هم وسیله هامون رو جمع کردیم و رفتیم درگهان بقیه خریدهامون رو انجام دادیم و تقریبا تا ساعت دو تو بازار بودیم و هوا هم گرم!!! غمگین خلاصه بعدش راه افتادیم تو مسیر بندر لافت برای برگشت به بندر عباس ! تو مسیر نگه داشتیم و ناهار خوردیم و تقریبا ساعت پنج بود رسیدیم نزدیکی های لافت تقریبا دو ساعتی تو ترافیک بودیم برای سوار شدن تو شناور ها که بالاخره نوبتمون شد و دم دمای غروب بود که دیگه تو مسیر برگشت بندرعباس بودیم!خندونک

این هم نمایی از شناورها که باهاشون ماشینا رو جابجا میکنن:

این هم دو تا عشق من :محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

دیگه تقریبا ساعت 10 بود که رسیدیم و برای شام رفتیم کنار ساحل تو یه پارکی و از آخرین شبمون هم استفاده کردیم و شما دو تا وروجک حسابی شیطونی کردین!!چشمک

این جا رایانم دنبال محمدحسین بود و مثلا مواظبش بود!!خندونک


اینجا هم به زور تونستیم کنار هفت سین ازتون عکس بگیریم!!
محبت

 

بعدش هم رفتیم به همون اسکان خودمون تو بندرعباس و شب رو راحت خوابیدیم و برناممون این شد که صبح زود راه بیافتیم سمت شیراز راضی

وهمین هم شد و صبح راه افتادیم و برای ناهار هم تو راه نگه داشتیم و تو یه رستوران غذا خوردیم و بهمون چسبید :خندونک

شب رسیدیم مرو دشت و باز تو همون اسکان قبلیمون خوابیدیم و صبح زودش راه افتادیم سمت اصفهان و صبح ساعت 8 که راه افتادیم تقریبا ساعت 3 بود که رسیدیم اصفهان و ناهار خونه بودیم و راننده ها یه استراحت حسابی کردن ...چشمک

تو و محمدحسین دیگه حسابی جور شده بودین و همش با هم بازی میکردین اینجا حیاط خونه خودمونه وقتی تازه برگشته بودیم...محبت

شبش هم خاله پروانه اینا رو رسوندیم ترمینال که برن مریوان و چه قدر سخت بود برامون خداحافظی چون بزرگترین حسن مسافرتمون بودن خاله پروانه و عمو کیوان بود که ندیدنشون خیلی برامون سخته و دیگه خاله اینا رو ندیدیم چون از همون ور رفتن چابهار... هر جا هستن صحیح و سالم و خوش باشن که بزرگترین دلخوشیم همینه که پیش هم خوشن محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

این شما دو تا وروجکین شب حرکت خاله اینا:چشمک ببین چه قدر با هم جور شدین ...

آجی پروانه دلمون براتون تنگ شده زودتر بیاین دیگه!! محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

.....

خلاصه سفر پراز خاطرات شیرینمون به خیر و خوشی گذشت و خدا رو صد هزار مرتبه شکر صحیح و سالم برگشتیم خونه و واقعا بهمون خوش گذشت و خدا کنه که باز هم بشه بریم ...

سفر امسال برامون یه تجربه جدید و یه سفر پرماجرا و یه سفر پرخاطره بود... خدا رو شکر به خوبی و خوشی برگذارشد...محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

این هم از سفرنامه نوروز 94!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

اقاجون ومامان جون
24 اردیبهشت 94 17:28
عز یز مان قربون چشمای قشنگت بشیم به خدا چون ما با شماها بودیم خیلی خیلی خوش گذشت خدا کند همیشه در این سال جدید با خوشی و مسافرت شروع شده با خوشی تمام شود دلبندمان از خدا عمر طولانی همراه با مسافرت و خوشبختی ارزو دارم دوستت داریم حسابی ای شیطون بلا
مامان سپیده
پاسخ
مرسی آقاجون مامان جون عزیزم