زندگی من با آمدن فرشته ام (1)
شب های قدر سال 96 به خاطر جراحی پسرک بیمارستان بودم و خوب میدونم دلتنگی تو این شب ها چه قدر سخته😢 امروز بعد از تمام اون روزهای سخت فقط دعا میکنم هر کس اسیر بیمارستانه فقط امید رو یه لحظه هم از دست نده🙏🙏 عجیب این روزها تمام ماجراهایی که پشت سر گذروندیم تو ذهنم هی تکرار و تکرار و تکرار میشه... بی نهایت سوال به جواب نرسیده جلو چشمم ردیف میشه و وقتی چشمم به پسر خوشگلم و نگاهش به همسرم! که خدا خودش فقط کمک کرد که مهرش به دلش بیافته و الان با دنیا هم عوضش نمیکنه میافته، دوست دارم تمام اون روزا رو فراموش کنم و فقط به خوشی الان فکر کنم ولی عجیبه که یه حسی نمیزاره😧😢 یه حسی بهم میگه حق نداری فراموش کنی این بچه الکی این همه زجر نکشید😢 دوست دارم ماجراهایی که گذروندیم رو به قلم بیارم بلکه آروم شم و بلکه شاید یه نفر دیگه در آینده با خوندنش مسیری که فوق العاده برام آزار دهنده بود رو نره ... تو تمام پیج دوستای عزیزم این مساله کم و بیش اشاره شده ولی هیچ کدوم ندیدم گفته باشن این بحران یعنی متولد شدن نوزادی با ویژگی متفاوت چه طوری حل شده؟!!.. دوست دارم من این کار رو بدون هیچ گونه سانسوری بگم... اون هم با رضایت کامل همسرم🙏 دعا کنین برامون خیلی... اگه دوست داشتین بخونین رمز رو ازم بپرسین