رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

اندر احوالات شانزده ماهگی

1392/8/7 17:26
نویسنده : مامان سپیده
170 بازدید
اشتراک گذاری

درود ... ایشالا که همه حالتون خوب باشهقلب ... رایان خوشگل من ایشالا شما هم همیشه سالم و سلامت باشیقلب قلبقلبقلب... مامان رو ببخش دیر به دیر برات مینویسه آخه واقعا نمیزاری اگه پای کامپیوتر ببینی منو پدرمو درمیاری!!خواب یک وروجکی شدی که نگو نپرس.... ابلهالهی که من فدات بشم مامانی ... قربون شیطونیات بشم قلب... بزار برات تعریف کنم تو این مدت چه کارایی یاد گرفتی ....

یه روز که تو اتاقت بازی میکردی از تو کشو کفش و جورابات یه جفت کفش بر داشتی و آوردی دادی به من و پات رو هم بلند کردی که یعنی بپوشون بهم!!منو میگی نمیدونستم از ذوق چی کار کنم! قلبقلبقلباصلا نفهمیدم کی یاد گرفتی کفش چی هست!!با این که برات بزرگ بودن پات کردم و بعدش رفتی جلو در حیاط وایسادی که بری بیرون !ببین:

شانزده ماهگی

بعدش که خوب دورای حیاط رو زدی اومدی تو خونه و صاف رفتی تو حموم و در رو بستی! همون روز دیدم اِاِِاِ در بستن رو هم یاد گرفتی خوب شد دوربین دم دست بود!

شانزده ماهگی


هی در حموم رو میبستی میرفتی تو در حمام هم خراب هی باز میشد باز برمیگشتی که ببندیش یه نیم ساعتی مشغول بودی و من غرق خنده!!! کلا عاشق در بستنی! جالب هم تو اینه که وقتی در باز میشه خودتو میکشی عقب که یه وقت بهت نخوره!عاشقتم خوشگلمقلبقلبقلب

یه روز دم دمای غروب بردمت پارک کنار خونه ... واینمیسادی که! بعدش رفتی سمت مدرسه منم تندی با موبایلم ازت عکس گرفتم!فسقلی برا شما زوده هنوز!!قلبقلب

شانزده ماهگی

چند روز پیش داشتم بهت ناهار میدادم قاشق غذا رو که فوت میکردم که خنک بشه دیدم شما هم داری همون کار رو میکنی!! وای منو میگی این قدر ذوق کردم!خلاصه فوت کردن رو هم تو این ماه یاد گرفتی!!خندهقلب

فرداش دیدم یه صدایی میاد دیدم شمایی که داری ماچ میکنی!!ماچ کردن رو هم یاد گرفتی !تو این عکس لبات نشون میده چه طوری ماچ میکنی!!

شانزده ماهگی

الهی قربونت بشم آخه چه طوری یاد گرفتی!! راستی عاشق تل هستی!!! تا یه تل میبینی ورش میداری و میزاری رو سرت!گاهی شانسی درست گاهی هم نه!سوژه ای هستی برای خودت!!خنده

این قدر قشنگ با اسباب بازی هات بازی میکنی که نگو!با توپ های رنگ وارنگت حال میکنی اساسی!با ماشینت و جدیدا با پویا!! یادت میادش کوچولو بودی که آقاجون اینا برات خریدنش کمی خراب شده بود یه روز خیاطیم گل کرد و برات درستش کردم حالا تا بهت میگم رایان پویا کوش؟ میدویی میاریش برام! دیروز هم این طوری سفت تو بغلش گرفته بودی:

شانزده ماهگی

بعدش بهت گفتم رایان چشماش کو؟و بعد این طوری نشونم دادی!

شانزده ماهگی


این دو هفته رو چون عید بود همش رفتیم خونه مامان جونا...کلی به ما مخصوصا به تو خوش گذشت ... خاله پروانه برات کلی پیز خریده بود از جمله یه جفت دم پایی قرمز که کلی دوستشون داری الان ازش عکس ندارم ولی امروز دیدم دو تاشونو بغل کردی و آوردی که پات کنم!اصلا نمیدونم از کجا میفهمی که اینا جفتن!خیلی جالبه به خدا !متفکرقلب

قلبقلبالهی فدای پسر خوبم بشم نمیدونی چه قددددددددددددر از داشتنت خوشحالم عسلمقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)