تابستان 94 پر هیجان پسرم
تابستان امسال پر از رفت و آمد بود برامون ... امسال کلی سامون رفتن من و شمایی بیشتر از هر سال بود ... مشهد رفتیم.... خاله پروانه اومد و چند وقتی پیش خاله بودیم ... دایی رضای بابا داود از آمریکا اومده بودن و کلی مهمونی رفتیم...دو تا عروسی دعوت بودیم... واقعا تلاش میکنم با تاریخ برات بنویسم ولی واقعا سخته ... همین جوری کلی از مامان قبول کن عشقم
از فاصله سوم تا هفته خانم جون چهار پنج روزی میشد و اون چند روزو بابایی رفتن اصفهان و من و شما رفتیم سامون خونه مامان جون اینا
حسابی با محمد حسین دیدار تازه کردین
این قدر دلتون برا هم تنگ شده بود که خدا میدونه
بعد ازظهراشم میبردیمتون پارک و حسابی بازی میکردین:
شما که دیگه استاد سرسره بادیا شدین و به سرسره بچه ها هم راضی نمیشین و سرسره 10 متری سوار میشی!!
این هم محمدحسین جیگر خاله یه شب که خاله پروانه هم بود و با هم رفتیم پارک ... اتفاقا ایم روز دختر بود و آقا جون برایما سه تا دخترش کیک و کادو گرفته بود ...آقا جونم عاشقتم
این هم رایان و محمدحسین پسرخاله های وفادار!!
......
تو این تابستونی برات پادری بافتم که خیلی دوستش داری و همش حواست هست که خراب نشه!!
یه روز که داشتی نماز میخوندی ازت این عکسا رو گرفتم!!!
الهی فدات بشم عشقم
یه روز تو حیاط کباب درست کردیم و نشسته بودیم که زنبور نیشت زد و حسابی گریه تو درآورد!!
یه روز بعد از ظهر با خودت بازی میکردی و به من میگفتی ساکت بچه خوابیده!!
بعدش وقتی بچت خوابید شروع کردی کله ملق زدن!!!!
الهی فدات بشم وروجک من!
یه روز دیدم صدات نمیاد اودم تو اتاق دیدم کرمو خالی کردی رو سرت و بهم میگی "مامان خوشگل شدم؟؟؟؟"
این کرم بینوا که نو بود و تا حالا استفاده نکرده بودم!!
یاد گرفتی مثل بابایی دراز بکشی و دستت رو بزاری زیر سرت!!
24شهریور روز سالگرد ازدواج من و بابایی رفتیم رستوران خان گستر و حسابی بهمون خوش گذشت
هفته آخر شهریورم رفتیم باغ پرندگان و اونجا بهت خیلی خوش گذشت
عکسا به ترتیب لحظه های باغ پرندگان:
هم مامان جون اینا و هم مامان پروانه اینا هم رفته بودن مسافرت و بهشون خوش گذشته بود
این محمد حسین تو مریوان:
و این هم کیان که رفتن شمال و از اون ور اردبیل و ....
رایان و آوش و رادمان تو عروسی مرجان جون:
عکسای جا مونه که تاریخشون رو واقعا یادم نمیاد!!
آقا رادمان خونه ی ما:
با مامان پروانه اینا و عمه پریسا اینا رفتیم میدون امام و برگشتنی نزدیک پارکینگ سوار اسباب بازیا شدین:
اینجا هم میدون امام بازار مسگرا:
اینجا هم شهرکرد سیتی سنتر کیان مشغول بازی با رایان:
.... یه روز داشتی شیر و بسکوییت میخوردی گفتی " مامان ببین چه هلی کوفترم خوشگله"
اومدم دیدم اینو ساختی!!!کلی ذوقتو کردم مهندس من
الهی مامان فدات بشه فرشته قشنگ من
تابستون امسال سال پر از مهمونی ای بود چون دایی رضا اینا اومدن ایران و حسابی خونه مامان ایران جمع بودیم
یه شب که همه اونجا بودیم بچه ها خودشون با هم بازی میکردن و تو که کوچولو بودی رو بازی نمیدادن!!
تو هم با یه توپ بسکتبال فوتبال بازی میکردی برا خودت و چشم همه رو خیره کرده بودی!!
همه میگفتن عجب دریپی میزنه!!! رایان بزرگ بشه مسی میشه!!! حتی دایی رضا اینا هم مونده بودن تو یه وجب قدت و بازی کردنت!!!
الهی فدات بشم پسر با استعداد من
خیلی خیلی دوستت دارم فرشته قشنگ خودم