رایان نگو بلا بگو!
هزاران درود ... سرم وحشتناک شلوغه برا خونه تکونی عید ولی گفتم بیام برا پسر کوچولوم اینا رو بنویسم و زود برم ...
رایان جون مامانی عشقم نفسم امیدم زندگی من قربون صدای جیغت بشم قربون صدای خنده هات بشم اندازه ی ستاره ها دوستت دارم
رایان جون مامانی فضول شدی اساسی امروز داشتم تو آشپزخونه ظرف میشستم یه صدایی شنیدم برگشتم دیدم اومدی تو آشپزخونه و داری با دستت میزنی به یخچال دیگه یه لحظه هم نمیشه تنهات گذاشت این پنج شنبه جمعه آقاجون مامان جون مهمونمون بودن و هم تو حسابی کیف کردی هم من چون تونستم کلی از کارای عقب افتادمو انجام بدم!!!کاش زودتر خونه اون طوری که می خوام مرتب بشه و بتونم همش باهات بازی کنم دیگه خنده هات به ریسه تبدیل شده و ما به خنده ی تو میخندیم... خوب خیلی وقت ندارم چند تا عکس ازت بزارم و برم ...
دیگه میتونی بشینی قربونت بشم الهی
این عکس مال 4 روز پیشه کنج مورد علاقه ات نزدیک میز تلویزیونه و همش تلاش میکردی بتونی بری پششتش و کلی با پاهای خوشکلت ضبط و میز تلویزیون رو کوبیدی و من و بابایی نگران که یه وقت نکنه سرت بخوره جایی..
و اما این عکس مال امروزه که بعد از 4 روز تلاش موفق شدی بلندگو رو با پاهات هل بدی عقب و بری اون پشت و سیم رو برداری و اول از همه بکنی دهنت!!!
و اما بهار کم کمک داره میاد! اولین شکوفه ی زردآلو تو باغچه ی خونمون با تو شکوفه ی زندگیمون ...
تا درودی دیگر بدرود...