رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 22 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

سفرنامه ی مریوان

1392/1/10 16:12
نویسنده : مامان سپیده
333 بازدید
اشتراک گذاری

اولین مسافرت رسمی رایان سفر به مریوانه که تا حالا نشون داده که حسابی خوش سفره!

گل پسر خوبم الهی قربون خوش مسافرتیت بشم قلب قلب قلب قلب

خوب از اولش میخوام بگم شنبه سوم فروردین برگشتیم اصفهان خونمون و شبش مامان پروانه اینا اومدن خونمون و فردا ظهرش عمه شیوا اینا خاله فروغ اینا و مامان ایران مهمونمون بودن به همه خیلی خوش گذشت شبش هم مامان پروانه اینا بودن و صبحش رفتن آباده خونه ی عمه پریسا .... عصرش آقاجون اینا و خاله پروانه و خاله ژاله اینا اومدن خاله پروانه و عمو کیوان با اتوبوس رفتن و ما موندیم خونه و فرداش با خاله ژاله اینا رفتیم میدون امام و ناهار بیرون بودیم و عصرش خاله اینا که رفتن ما هم رفتیم خونه و مشغول تدارکات سفر

صبح روز هفت فروردین راه افتادیم به سمت کردستان صبحونه را تیرون خوردیم و افتادیم تو جاده ی خرم آباد ... همون اول خوابیدی و جای خوابت هم خوب بود و حسابی کیف کردی

ناهار بروجرد بودیم بابا داود قبلا رفته بود و میدونست یه پارکی هست که سماور گنده داره پرسیدیم و پیداش کردیم و ناهار رو خوردیم و عکس گرفتیم

یکی دو ساعت استراحت کردیم و راه افتادیم حسابی سر حال بودی و جلو بغل آقا جون برا خودت صفا می کردی

و بعدش رفتیم همدان، همدان آقاجون سوییت رزرو کرده بود کمی خرید کردیم و رفتیم اونجا وقتی که پیاده شدیم و گذاشتمت رو فرش قیافت دیدن داشت آنچنان جست و خیر میکردی دیدنی شبش خوابیدیم و صبح فرداش رفتیم غار علی صدر ولی فهمیدیم که ساعت 5 عصر نوبتمون میشه برا همین فقط عکس گرفتیم و افتادیم تو جاده

این عکست با کلاه محلی همدانی

و این هم عکست تو یه قهوه خونه تو محوطه غار علی صدر

افتادیم تو جاده رو نقشه مسیر خودمونو میرفتیم به سمت سننندج از یه بنده خدا آدرس پرسیدیم و اون هم گفت مستقیم برید افتادیم تو یه جاده ی خاکی که میرفت بیجار و خلاصه یه دو ساعتی از برناممون عقب افتادیم ناهار رو بیجار بودیم و تو خوشحال از خوبی هوا

راه افتادیم و از دیواندره گذشتیم و رفتیم سنندج و من هر چه قدر از قشنگی منظره بگم کم گفتم و شما هم طبق معمول خواب

خلاصه افتادیم تو جاده ی پرپیچ و خم مریوان و ساعت نه و نیم رسیدیم و همون اول آن چنان ذوقی از دیدن بچه ها کردی که خدا میدونه

واقعا مردمان کرد آدمای مهمون نوازین از همین جا به همشون سلام میکنیم

خلاصه جمعه هم رفتیم بیرون و ناهار بیرون بودیم رفتیم جایی به اسم روستای اورامان البته خود روستا تو یه گودی بود و معلوم نبود ولی نکته ی جالبش تداخل چمن و برف بود اون قدر سرد بود که خدا میدونه واقعا قشنگ بود انین هم عکسای دیروز

این هم من و بابایی شما هم تو ماشین بودین چون سرد بود!

این هم الناز دختر برادر عمو کیوان با لباس زیبای کردی الناز عاشق خاله پروانه اس!

این هم شما تو ماشین چون بیرون سرد بود

بعدش رفتیم یه جای دیگه که هم هوا بهتر بود هم دیگه شکوفه بود این هم تو وعمو کیوان

و این هم تو با یه سری از بچه ها نمیدونم بقیشون کوشن!!!ولی واقعا لباساشون با مزه اس!

انشالا که بقیه مسافرت هم مثل الان باشه و به همه خوش بگذره و انشالا که بشه باز بیام آپ کنم! فعلا بدرود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)