رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

رایان و سیزده ماهگی

1392/4/31 16:28
نویسنده : مامان سپیده
163 بازدید
اشتراک گذاری

درود.... رایانم عمر مامان ایشالا همیشه سالم باشی گلم.... این دفعه سومه که دارم مینویسم اگه این دفعه هم کامپیوترو خاموش کردی پا میشم میرم دیگه!!! سبزخوب انگار سرگرمی جدید پیدا کردی رفتی !!!خنده هر روز میخوام بیام برات بنویسم از روزی که گذروندی ولی واقعا باهات سخته نوشتن آخه هی یا کام رو خاموش میکنی یا غرغر میکنی که بغل میخوای و بعدش هم دیگه هیچی هر چی نوشتم رو با یه کلید میپرونی!!!نگرانوروجک من چرا این قدر تو شیطونی؟؟!!!قلبماچ

خوب بزار از آخر هفته قبل برات بگم که رفتیم دیدن خاله ندا و پرنسسای خوشکلش هانا و هانیتا....ماچماچ وای خدایا هر چی از خوشکلیشون بگم کمه... بگین ماشالا...قلب این قد ناز بودن که خدا میدونه ... جیگرای خاله ایشالا همیشه سالم و سلامت باشن ... قلبقلبمیخواستم عکس سه نفره ازتون بگیرم ولی به علت عدم همکاری و نوبتی غرغر کردن نشد!!!! خلاصه اون شب شب غرغر کردن بچه ها و اللخصوص شما پسر گلم رایان خان بود که آخرش هم با کلی غرغر لالا کرد ...خوشمزه

ای وای باز اومدی سراغ کام!!! ....عصبانی.... نه خدا رو شکر رفتی روی تخت...!!! هی خدا....عینک

ایشالا همه بچه های دنیا صحیح و سالم بغل پدر مادرشون باشن.....

خوب بزار یه کم هم از خودت بگم.... دایره لغتت کم کم داره بیشتر میشه تا حالا بابابا و ماماما رو میگفتی چند وقتی با دهن بسته میگی قوم قوم نمیدونم یعنی چی ولی میگی دیگه!!! نه نه نه رو هم گاهی میگفتی ولی الان بیشتر میگی اَمَ اَمَ هم میگی... خ رو با نهایت وجودت میگی چون چشمات رو میبندی و میگی خ خ خ.... از دیروز هم دَ دَ دَ اضافه شده ....

دیگه با یه دونه دندونی که درآوردی خیلی بهتر از قبل غذا میخوری آدم کیف میکنه.....

خیلی وقته تنهایی از تخت ما بالا و پایین میری کاری بهت ندارم چون میدونم مواظب خودت هستی و تا زمانی که پات به زمین نرسیده ملحفه رو ول نمیکنی....

چند قدمی میتونی بری و و قتی خسته میشی خودتو ول نمیکنی آروم خم میشی و روی دو پا میشی روی زمین .....

جدیدا پرتاب کردن رو یاد گرفتی...خونه خاله ندا اینا هر چی میوه توی میوه خوری بود رو مینداختی رو زمین و خونه ی خودمون هم به محض این که میبینی رو میز چیزی هست میندازیش پایین همین الانم که من دارم برات مینویسم با آن چنان قدرتی لیوان آبتو پرتاب کردی و خورد به دیوار که گفتم شکست!!!

عاشق آب بازی هستی گاهی بعدازظهرا بساط آب بازی زو برات آماده میکنم و میبرمت حیاط و حسابی کیف میکنی یه عکس دارم برات ببین:


خلاصه دیگه داری بزرگ میشی و من واقعا باورم نمیشه... میوه عمرم... نفسم ... عمرم...جونم .... قلبتا ابد دوستت دارمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)