اندر احوالات هفده ماهگی رایان خان
درودی به همه ی عزیزانم... درودی به رایان گلم که آرزویم همیشه خندان دیدنش است ... الهی مامان قربونت بشه که روز به روز شیرین تر و خواستنی تر و شیطون تر میشی ... باارزش ترین دارایی زندگیم همیشه بخند ... بزار از خودت بگم تا ببینی چه قدر شیطون شدی گل من ....
تقریبا هر روز وقتم صرف تو میشه غیر از زمان غذا درست کردن و غذا دادن و لباس عوض کردن و لباسات رو شستن و ریخت و پاش هات رو جمع کردن غیر از همه ی اینا بازی باهات که واقعا خودم هم عشق میکنم وقتی باهات بازی میکنم ... متاسفانه مامانی کمی تو عکس گرفتن تنبله و همیشه دوربین دردسترس نیست!!تو ببخش عشقم ...
بازی با لوگو! خیلی دوست داری با لوگوهات بازی کنی .. هنوز هدف رو نمیدونی ولی وقتی من به هم وصلشون میکنم و میدم دستت و با زور دستت از هم جداشون میکنی غش غش خنده نازته که بلند میشه... بعد از بازی خواستی جمعشون کنی..البته قبلش من چند تایی جمع کرده بودم و شما هم میخواستی همون کارو بکنی که با در بسته مواجه شدی..
بی تامل در سبد رو برداشتی
و بعد هم پرتاب آزاد ...
اگه بدونی چه قدر ذوقتا کردم ...شاید به نظر بی اهمیت بیاد ولی برای من یه دنیا ارزش داشت وقتی ول نکردی بری و راه حل مساله رو پیدا کردی! الهی من فدای هوشت بشم مامانی
موهات طبق معمول بلند شده بود و اذیت بودی... بابا داود گفتش این بار خودم میخوام موهای پسرم رو درست کنم! گفتیم بله بابایی شوما صاحب اختیاری... بعدش با تجهیزات کامل رفتیم تو حموم برای کوتاهی موی رایان خان! ولی با اولین صدا بدون هیچ گونه ترسی فقط میخواستی ببینی چه خبره!!برا همین کلا بی خیال شدیم!
و بعدش رفتیم همون آرایشگاه مخصوص خودت و خوشگلت کردیم اساسی! اینجا موهات خوابیده و فشن بودنشون کامل معلوم نیست!!!
یادت میاد گفته بودم عاشق مگس کشی!! دو تا مگس کش تا حالا شکوندی سومیش هم چیزی نمونده بره پیش اون دو تا! برا همین رفتیم یه چند تایی خریدیم که تا میتونی باهاشون بازی کنی! یه وقتایی این قدر باهاش مشغولی و بازی میکنی که خسته میشی! این عکس که برات گذاشتم فیلم هم گرفتم اینجا بابایی خوابیده بودش و خوب یه مگس هم اومده بود تو اتاق و شما هم چون تند و تیزی دیدیش و افتاده بودی دنبالش که بزنیش حالا از شانس مگسه هی مینشست پشت بابایی و شما هم دِ بزن!! وای این قدر خندیدم که نگو! بابایی هم خواب خواب!خلاصه اینقدر شیطونی کردی که این طوری خسته شدی...
سه تا اسباب بازی رو خیلی دوست داری یکی مگس کش که نوع و رنگش مهم نیست برات یکی توپ قرمزت که از هشت ماهگی عاشقش شدی و قبلا ازش عکس گذاشتم برات و یکی دیگه این کامیون قدرتی کوچولو! این هم مثل همه ی کامیون ها یه جک پشتش داشت که شما همون اول کندیش بعدش بابایی دو بار اومد با چسب یک دو سه که خیلی خیلیییی قویه چسبوندش ولی هر دوبارش باز کندیش انداختیش تو کشوی اسباب بازی هات خوب آخه این مدلی دوستش داری!... یه بار هر چی ماشین داشتی رو چیدم رو میز و کامیونت رو اون وسطا قایم کردم ببینم چی کار میکنی و بعد بدون تامل پیداش کردی و نشستی رو زمین باهاش بازی کردن آفرین پسر وفادار من ... خواستم عکسش رو برات بزارم بزرگ شدی ببینیش عشقم...
و اما از شیطنت هات هم بگم ... دیروز صدات نمیومد تو آشپزخونه بودی ولی بی سر و صدا اومدم ببینم چه خبره که دیدم وای در جا برنجی رو باز کردی و با پیمونه ای که توشه کلی برنج پاشیدی همه جا!! وای منو میگی اصلا نمیدونستم چی کار کنم تا گفتم وای رایان دیدم فهمیدی کار بد کردی وایسادی و شروع کردی گریه کردن منم بدو بدو اول دوربین آوردم و از کارت و از خودت عکس گرفتم !
خلاصه کلی برام کار تراشیدی!! البته گریه کردنت خیلی طول نکشید چون به محض این که رفتم جارو برقی آوردم مهندس کوچولوی من همه چی رو فراموش کرد و دنبال جارو برقی افتاد!!
یه کار بدی هم که چند وقتی بود انجام میدادی زدن ونشگون گرفتن بود که واقعا بدجور بود مثلا یهویی میزدی تو صورت آدم چه خودمون چه مهمون چه میزبان ... تو این عکس بابا داود رو نشگون میگیری و اساسی هم کیف کردی!!
خلاصه دیدیم که نه این طور نمیشه خیلی خشن برخورد میکنی برا همین در کمال شرمندگی و بر خلاف میلم باهات جدی برخوردم کردم و هر بار از اینکارا میکردی باهات دعوا کردم دعوای این طوری که با صدای رسا!!! گفتم رایان!! اولش گریه میکردی بعد که دیدی نه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست شروع کردی خودتا لوس کردن میومدی جلو صورت آدم نیشت رو باز میکردی و خوب آدم هم ناخواسته خندش میگرفت و باز کارت رو تکرار میکردی برا همین جلو خندم رو گرفتم و خلاصه دیگه الان دو سه روزی هست همه چی امن و آرومه دیگه هم کار بدی نمیکنی ... وقتی صورتم رو میارم نزدیک دستت رو میکشی روش و من غرق در عشق و غرق در این پیروزی بزرگ که مهر مادری به جای خود آموش دادن و درست تربیت کردن هم به جای خود!! الهی من فدات بشم مامان عاشقته همه جوره
چند روزی هم میشه که هوا خوب شده و بارندگی نیست البته اصفهان به خاطر آلودگی به مرز هشدار رسیده ولی خدا روشکر بهارستان خبری از آلودگی نیست برا همین هر روز رفتیم پارک و کلی بازی کردیم... کلی هم دوست پیدا کردیم ... باز به علت در دسترس نبودن دوربین خیلی نشد ازت عکس بگیرم فقط این دو تا پریروز با موبایلم گرفتم ..
اینجا داشتی آلاکلنگ بازی میکردی هنوز هیچ کسی تو پارک نبود شما نشستی یه طرف و من هم طرف دیگه بالا پایینت میکردم و در عین حال عکس هم میگرفتم!
بعدش هم یه بچه کوچولو پیدا شد و نشست یه طرف دیگه ولی من مشغول حرف باهاش شدم و یادم رفت عکسی بگیرم!!!
این جا هم سوار تاب شدی و محکم دستات رو گرفتی !
خدا رو شکر به خاطر داشتنت ... عشقم ، شیشه عمرم ، نفسم دوست داشتنم اندازه ای نداره همیشه بدون مامان همه کار برات میکنه