رایان هجده ماهه شد
درود.... رایان عزیزم هجده ماهه شدنت مبارک ... به همین زودی یه ساله و نیمه شدی! برای من که مثل یه رویاست یه رویای شیرین که اون قدر برام لذت بخشه که هیچ جمله ای قادر به گفتنش نیست... خوشگلکم نمیدونی چه قدر شیطون و بلا و ناز شدی ! کارایی که میکنی اون قدر برامون جالبه که نگو و نپرس!
دیگه شبا خیلی زود نمیخوابی تو تاریکی میری برای خودت بازی میکنی و بعد که تصمیم میگیری بیای بخوابی وقتی میای تو اتاق در رو نمیبندی بعد که میای رو تخت بهت میگم رایان در که بازه ! با حوصله باز میری پایین درو میبندی و میای تو بغلم نمیدونی چه قدر عاشقتم شیشه عمرم ...
راه پله رو گلدون چیدم که از پله ها نری بالا برای همین اکثر اوقات در هال بازه چون نگران پله نیستم و دیگه کمتر آویزونم میشی که بریم دَدَر خودت میری مثلا دَدَر !! بعدش میام بهت سر میزنم میبینم هر چی کفش تو جا کفشی بوده رو بردی ریختی جلوی در ... بازار شامی درست میکنی برامون اساسی ...
دیروز یه کار خیلی جالبی کردی ... دو تا تکه تخته کوچولو هست تو پارکینگ که بابایی وقتی میخواد ماشین بزاره و ببره میزاره لای در که یهویی در بسته نشه دیروز که رفته بودی دَدَر برای خودت این دو تا رو برداشته بودی آورده بودی داخل و منم هواسم نبود ظهر بود که بابایی اومد و همین که در دروازه رو با کلید باز کرد و فهمیدی بابایی اومدش دُوییدی و رفتی این دو تا تیکه تخته رو برداشتی و آوردی که بدی به بابایی ما رو میگی شاخ درآورده بودیم که آخه از کجا میدونی اینا چی چی هستن و مال کی هستن!!
خلاصه که خیلی شیرین شدی ... از همون اول که بابایی بهت میگفت قند بابا و حالا راستی راستی قند بودن بهت میاد آخه خیلی شیرینی ... راستی 10 روز پیش هم فهمیدیم که دندون هفتم هم خودشو نشون داده و دو روز پیش هم دندونم هشتم الان چهار تا بالا و چار تا پایین ... قربون دندونای خوشگلت بشم که آن چنان باهاشون گاز میگیری که آدم میمونه اینا دندونن یا ارّه؟!!! آخه خیلی تیزن و واقعا آدم دردش میاد!
بزار باز از کارات بگم یه روز که رفته بودی تو حیاط کمی خاک بازی کردی و بعدش خودت مونده بودی متعجب نمیدونیم چرا ولی هاج و واج نگاه میکردی
بعدش هم بابایی وارد عمل شد ببینیم چی شده باز هم همون نگاه!الهی من قربونت بشم مامانی!
آخرش هم حدس زدیم شاید تو فکر این بودی که حالا چه طور برشون گردونی! خدا کنه زودتر بتونی حرف بزنی تا متوجه منظورت بشیم الهی که من قربونت بشم عشقم
بفرمایید ماست!!
خوب این مدلی ماست میخوری دیگه! یعنی فقط کافیه من سطل ماست رو بزارم بیرون و ببینی علم شنگه درست میکنی که یعنی بدینش به من ! من هم هر وقت ماستمون داره تموم میشه و آخرشه میدمش به شما که شما ترتیبش رو بدی !
خوشمزه بودش ؟ چسبید بهت؟! الهی من قربونت بشم
کوچولوتر که بودی هم محتاط تر بودی هم محتاج کمک ولی الان مردی شدی برای خودت مامانی
نمیدونم از کی ولی تو همین ماه بود که فهمیدیم میتونی مداد دست بگیری و خلاصه از اون روز دیگه نمیشه راحت درس خوند !
قبلا با تلفن که صحبت میکری به چیزی بالاخره میگفتی ولی الان سکوت مطلق فقط گوش میکنی ...
پارسال برات یه کلاه بافتم که خیلی خوب اندازت نشد امسال برات درستش کردم ببین چه خوشگل شده
رایان عزیزم تولد تو تولد دوباره ی من بود مرسی که بهم زندگی دادی