رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 27 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

رایان هجده ماهه شد

1392/9/20 12:34
نویسنده : مامان سپیده
207 بازدید
اشتراک گذاری

درود.... رایان عزیزم هجده ماهه شدنت مبارک هوراقلبقلب... به همین زودی یه ساله و نیمه شدی! قلبماچ برای من که مثل یه رویاست یه رویای شیرین که اون قدر برام لذت بخشه که هیچ جمله ای قادر به گفتنش نیست...ماچ خوشگلکم نمیدونی چه قدر شیطون و بلا و ناز شدی ! کارایی که میکنی اون قدر برامون جالبه که نگو و نپرس!قلب

دیگه شبا خیلی زود نمیخوابی تو تاریکی میری برای خودت بازی میکنی و بعد که تصمیم میگیری بیای بخوابی وقتی میای تو اتاق در رو نمیبندی بعد که میای رو تخت بهت میگم رایان در که بازه ! با حوصله باز میری پایین درو میبندی و میای تو بغلم نمیدونی چه قدر عاشقتم شیشه عمرم ...قلب قلبقلبقلبقلبقلب

راه پله رو گلدون چیدم که از پله ها نری بالا برای همین اکثر اوقات در هال بازه چون نگران پله نیستم و دیگه کمتر آویزونم میشی که بریم دَدَر خودت میری مثلا دَدَر !! بعدش میام بهت سر میزنم میبینم هر چی کفش تو جا کفشی بوده رو بردی ریختی جلوی در ... بازار شامی درست میکنی برامون اساسی ...خندهقلب

دیروز یه کار خیلی جالبی کردی ... دو تا تکه تخته کوچولو هست تو پارکینگ که بابایی وقتی میخواد ماشین بزاره و ببره میزاره لای در که یهویی در بسته نشه دیروز که رفته بودی دَدَر برای خودت این دو تا رو برداشته بودی آورده بودی داخل و منم هواسم نبود ظهر بود که بابایی اومد و همین که در دروازه رو با کلید باز کرد  و فهمیدی بابایی اومدش دُوییدی و رفتی این دو تا تیکه تخته رو برداشتی و آوردی که بدی به بابایی ما رو میگی شاخ درآورده بودیم که آخه از کجا میدونی اینا چی چی هستن و مال کی هستن!!ماچ

خلاصه که خیلی شیرین شدی ... از همون اول که بابایی بهت میگفت قند بابا و حالا راستی راستی قند بودن بهت میاد آخه خیلی شیرینی ماچ... راستی 10 روز پیش هم فهمیدیم که دندون هفتم هم خودشو نشون داده و دو روز پیش هم دندونم هشتم الان چهار تا بالا و چار تا پایین ... قربون دندونای خوشگلت بشم که آن چنان باهاشون گاز میگیری که آدم میمونه اینا دندونن یا ارّه؟!!! آخه خیلی تیزن و واقعا آدم دردش میاد!عینکقلبقلبقلب

بزار باز از کارات بگم یه روز که رفته بودی تو حیاط کمی خاک بازی کردی و بعدش خودت مونده بودی متعجب نمیدونیم چرا ولی هاج و واج نگاه میکردیمتفکر

 

بعدش هم بابایی وارد عمل شد ببینیم چی شده باز هم همون نگاه!الهی من قربونت بشم مامانی!قلبقلبقلب

 

آخرش هم حدس زدیم شاید تو فکر این بودی که حالا چه طور برشون گردونی! خدا کنه زودتر بتونی حرف بزنی تا متوجه منظورت بشیم الهی که من قربونت بشم عشقمقلبقلبقلب

بفرمایید ماست!!

 

خوب این مدلی ماست میخوری دیگه! یعنی فقط کافیه من سطل ماست رو بزارم بیرون و ببینی علم شنگه درست میکنی که یعنی بدینش به من ! من هم هر وقت ماستمون داره تموم میشه و آخرشه میدمش به شما که شما ترتیبش رو بدی !

 

خوشمزه بودش ؟ چسبید بهت؟! الهی من قربونت بشمقلبقلب

 

 

کوچولوتر که بودی هم محتاط تر بودی هم محتاج کمک ولی الان مردی شدی برای خودت مامانیقلب

 

 

 

نمیدونم از کی ولی تو همین ماه بود که فهمیدیم میتونی مداد دست بگیری و خلاصه از اون روز دیگه نمیشه راحت درس خوند !از خود راضیقلب

 

قبلا با تلفن که صحبت میکری به چیزی بالاخره میگفتی ولی الان سکوت مطلق فقط گوش میکنی ...به من زنگ بزنقلبقلب

 

 

پارسال برات یه کلاه بافتم که خیلی خوب اندازت نشد امسال برات درستش کردم ببین چه خوشگل شدهخجالتماچ

 

قلبقلبرایان عزیزم تولد تو تولد دوباره ی من بود مرسی که بهم زندگی دادیقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان منیر(قند عسل مامان و بابا)
20 آذر 92 13:01
سلام عزیزم . نازی ماشا... چه بامزه شده با اون ماست خوردنش . امیرعلی منم تقریبا کاراش مثل پسر شماست . خدا براتون حفظش کنه خوشحال میشم از دوستاتون باشم . اگه موافق بودید بگید
مامان سپیده
پاسخ
مرسی خاله جون ... خدا امیر علی شما رو هم از هر چیزی حفظ کنه ... لینکتون میکنیم شما هم باز تشریف بیارین
خاله پروانه
20 آذر 92 16:20
سلام عزیز خاله خوبی ناناز خاله؟؟ خاله خیلی خیلی دوست داره و خیلی دلش واست تنگ شده عزیز خاله مواظب خودت و مامانی و یابایی باش دیگه مردی شدی واسه خودت مگه نه الهی فدات شم یه دنیا می بوسمت عزیزمممممممممممممممم
مامان سپیده
پاسخ
آخی خاله پروانه جونم خوبین شما؟ اگه بدونین چه قدر دلم براتون تنگ شده خاله یه سوال شما از کجا میدونین من چی دوست دارم که هر دفعه منو میبینین همونی که من دوست دارم رو برام خریدین؟!
آقا جون و مامان جون
21 آذر 92 15:01
سلام عزیز دلمون هر چی میگذره شیرین تر و با مزه تر میشی از اینکه مواظب مامانی هستی دیگه خیالمون راحت شده آخه تو دیگه مردی شدی و وقتی بابائی سر کاره مرد حونه تو هستی عزیز دلمون نمیدونی برای اینکه تو را ببینیم چقدر لحظه شماری میکنیم از را دور میبوسیمت بای تا بعد
مامان سپیده
پاسخ
مرسی مامان جونم مرسی آقاجونم خیالتون راحت این قدر مامانمو مشغول کردم دیگه نمیدونه کی شبه کی روز دلم براتون تنگ شده من هم میبوسمتون
مامان هانا و هانیتا
21 آذر 92 23:36
سلام رایان جون یک سال و نیمگیت مبارک خاله واقعا یک سال و نیم گذشت چقدر زود چقدر هم نازتر شدی گل پسر جیگر طلا خاله عاشق شیطونیاتم و کلی با عکسات کیف میکنم سری بعدی باید ماستت رو با من شریک بشی آخه میدونم چه مزه ای داره اونم با سطل کاش میتونستی بگی چی شد سر خاک بازیت آخه خیلی بامزه نگاه میکنی مراقب خودت و مامان بابای گلت باش میبوسمتون
مامان سپیده
پاسخ
سلام خاله جونم خاله یادتون باشه شما باید دو تا سطل ماست بخرین البته اگه منم خونتون باشم سه تا!! دلمون براتون تنگ شده
خاله ندا
21 آذر 92 23:36
نظر قبلی با ویرایش نام
مامان سپیده
پاسخ
همه جوره عزیز دلمی با ویرایش بی ویرایش همه جوره جیگرم
مهرنوش مامان مهزیار
24 آذر 92 8:39
رایان خاله 18 ماهگیت مبارک
مامان سپیده
پاسخ
مرسی خاله جونی
الهام(مامان اميرحسين)
24 آذر 92 15:32
آفرين سپيده جون عجب كلاههي!! ميگم چه با جون و دل ماست ميخوره!معلومه مثل پسر ما عاشق ماسته!
مامان سپیده
پاسخ
مرسی الهام جون به شما که نمیرسیم باید براشون مسابقه ماست خوری بزاریم چه شود نه؟!!
دایی هادی و زندایی مریم
24 آذر 92 23:41
سلام رایان خان چطوری؟ خیییییلی باحالی دلمون برات تنگ شده این دایی هادی که نمی زاره من نظر خودما بدم حرص میده
مامان سپیده
پاسخ
مرسی دایی جونم مرسی زندایی خانم شما هم خیلی باحالین تا یه فسقلی مثل من دست و پاتونو نبسته بیاین خونمون
الهام(مامان اميرحسين)
29 آذر 92 16:50
دو قدم مانده به رقصیدن برف یک نفس مانده به سرما و به یخ چشم در چشم زمستانی دگر تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان یک سبد عاطفه دارم همه تقدیم شما یلدات مبارک گلم
مامان سپیده
پاسخ
مرسی الهام جون یلدای شما هم مبارک عزیز دل
مامان منیر
30 آذر 92 11:36
سلام یلداتون مبارک . شب یلدا سرشار از شادی در کنار خونواده عزیزتون آرزو دارم خوش باشید
مامان سپیده
پاسخ
مرسی منیر جون یلدای شما هم مبارک
مهرنوش مامان مهزیار
1 دی 92 9:05
یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا. یلداتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد.
مامان سپیده
پاسخ
مرسی مهرنوش جون یلدای شما هم مبارک