پیشرفت های سریع السیر!!
سلام , با کلی خبر اومدم!رایان این دو روز یهو همه چی رو با هم یاد گرفت!!! هنوز خودم تو شوکم و باورم نمیشه!! از کجا بگم؟!!آهان, شنبه مامان و بابام و خاله ژاله اومدن خونمون رایان بغل بابایی بود و با هم رفتن استقبال جلوی در همین که بابایی در رو باز کرد و رایان چشمش به خالش افتاد شروع به ذوق کردن و خنده کرد این قد صداش بلند بود که من که داخل اتاق بودم شنیدم و خلاصه خوش آمدگویی حسابی کرد دیگه خدا میدونه که چه قد اون روز خندید و دلبری کرد! بعداز ظهرش بابایی رفت سر کار و ما هم با ماشین آقاجون رفتیم یه دور بزنیم تو ماشین من تل سرمو درآوردمو و موهامو مرتب کردم دیگه یادم رفت دوباره بزنمش رایان بیدار شد و تو بغلم بیرونو نگاه میکرد ما هم مشغمول صحبت بودیم یه دفعه برگشتم دیدم تل تو دست رایانه! از تعجب شاخ درآوردم! آخه تا اون روز نمیتونست چیزی رو برداره و هنوز استفاده از دستاشو نمیدونست و یهویی یاد گرفت!!خلاصه به زور ازش گرفتم و دیگه رایانم هر چی رو میبینه میخواد بگیردش تو دستش و بکنه تو دهنش!...شبش تو خونه بودیم و همگی پای تلوزیون مشغول بودیم رایان هم داشت برا خودش آواز میخوند و خلاصه کسی حواسش بهش نبود یه دفعه یه صدای ناله اومد برگشتم دیدم رایان برگشته رو شکمش و دستش زیرش گیر کرده برا همیین ناله میکنه!! وای که چه قدر ذوق کردم!! پا شدم کلی براش اسفند دود کردم و قربون صدقه اش رفتم! خلاصه یهویی غلتیدن رو هم یاد گرفته و از دیروز همین طور برا خودش غلت میزنه و وقتی خسته میشه جیغ میکشه!!!دیگه نمیشه تنهاش گذاشت!! خلاصه کلی این دو روز ازش پیشرفت دیدیم!راستی بالاخره برا عاشورا بردمش بیرون !خیلی سرد بود ولی خدا رو شکر اذیت نشد ... این هم از ماجراهای این دو روز! ...
عکس رایان رو هم با لباسی که مامان جونش براش خریده بود ببینید!
و این هم یه عکس دیگه ازش تو تماشای دسته عذاداری!
و این هم عکسی از جدیدترین پیشرفتش یعنی غلتیدنش!!
با تشکر که خاطرات پسر جیگر منو دنبال میکنید!