رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

اندر احوالات تعطیلات

1391/11/17 13:51
نویسنده : مامان سپیده
212 بازدید
اشتراک گذاری

درود و هزاران درود ... این دو هفته رو حسابی سرم شلوغ بود اصلا وقت نکردم بیام و برات چیزی بنویسم پسر جیگرم.... دو هفته ی قبل که امتحانای بابایی تموم شد رفتیم خونه ی مادر بزرگا اولش رفتیم خونه ی مامان ایران فردا شبش تولد عمه شیوا بود و این هم عکس شما بغل بابایی لباسی که تنت کردم لباس بابایی بوده مال سال 59!! که مامان پروانه نگه داریش کرده و به من داد و من هم تن شما کردم و تصمیم دارم نگهش دارم!!


بعدش هم رفتیم خونه ی مامان شهلا و بعد از ظهرش رفتیم بیرون و چون هوا خوب بود خیلی خوش گذشت و بعد برگشتیم خونمون ولی دو روز بعدش چون سه شنبه میلاد پیامبر بود و تعطیلی باز رفتیم اون سمت و تقریبا 5 روزی اون ور بودیم سه شنبه چهارشنبه رو خونه ی مامان شهلا بودیم و این قد پسر خوبی بودی که نگوتازه خاله پروانه هم بود و کلی خاله ها دیدنت یه شبشم رفتیم خونه خاله ژاله و کلی عکس ازت گرفتم بابایی سنتور میزد و تو هم مثل همیشه محو بابایی

اینجا هم داشتی به این که نمیدونم اسمش چیه و حالا من میگم گوی جادویی نگاه میکردی و عکس العملت خیلی باحال بود

بعد هم نشستی رو مبل و ژست گرفتی تا ازت عکس بگیرم

چهارشنبه هم رفتیم خونه ی ننه یعنی ماردبزرگ من و کلی دلبری کردی قربونت بشم الهی که هر جا میری همه رو شیفته ی خودت میکنی بعدش زندایی رفت یه بزغاله کوچولو اورد و تو برا اولین بار یه بره کوچولو رو دیدی

بعدش با بابایی رفتیم دور زدیم و کلی عکس گرفتیم این یکیشونه

عصرش هم رفتیم بازار و چه قد تو ذوق مانکنا رو میکردی

دیگه بعدش خونه ی مامان پروانه بودیم و فردا شبش رفتیم تولد ملیکا دختر خاله بابایی این هم عکست تو تولد

اولش خیلی بچه خوبی بودی ولی بعدش از صدای ترکیدن بادکنک ها و تاریکی اتاق ترسیدی و خلاصه مامانی رو مجبور به نشستن تو اتاق کردی... شبش هم که همه رفتن رستوران برا شام و ما دو تا نرفتیم چون هم برف میومد و سرد بود هم شما خوابتون میومد خلاصه قبل از اومدن همه از رستوران بابایی من و تو رو رسوند خونه و ما خوابیدیم و من هیچی از تولد نفهمیدم و خلاصه تا دیروز که برگردیم خونه حسابی قرقرو بودی البته بهت حق میدم چون خسته شده بودی... راستی اولین برفت رو هم دیدی ولی به علت عدم همکاری از جانب بابایی موفق نشدم ازت عکس بگیرم!! الان که خونه خودمونی خیلی خیلی بچه ی ماهی شدی هم غذات رو خوب میخوری هم خوب میخوابی هم خودت با خودت بازی میکنی و خیلی بهانه نمی گیری!! نتیجه این که دیگه نباید طولانی مدت بریم جایی چون شما اذیت میشی الهی قربونت بشم دیروز با هم رفتیم حموم و وای که حموم دادنت چه لذتی داره توصیف نشدنی.....

تا خبرهای جدید بدرود...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)