چند خبر با هم!
هزاران درود... رایان مامان منو ببخش که دیر به دیر میام برات مینویسم آخه واقعا فرصت نمیشه جیگرم... امروز یه کم عجله دارم ولی قول میدم دیگه سعی کنم تند تند برات بنویسم.... جدیدا یاد گرفتی بگی بر به معنی برق و همون موقع هم دستتو میاری بالا و لامپ رو نشون میدی ... تا هفته قبل نمیتونستی کلید پریز رو بزنی و چراغ رو روشن کنی و همیشه با کف دست میزدی روش ولی تو این هفته یاد گرفتی!! هر وقت من رو مبل دراز میکشم میای رو مامان و میری بالا:
و بعد یاد گرفتی با انگشت اشاره روی پریز رو فشار بدی:
آخر هفته باز رفتیم خونه ی مامان بزرگ ها و فکر کنم آخرین مسافرت تابستانمون بود چون دیگه کم کم کلاسای بابایی داره شروع میشه... این عکس که گذاشتم برات خونه ی مامان ایران رفته بودیم که کلی تو حیاط بازی کردی و بعد جورابات خیس شده بود و راه که میرفتی رد پای خوشگلت میموند کلی بهت خندیدم و کلی هم خودت ذوق کردی:
روز جمعه هم سیسمونی برون جیگر خاله ؛عزیز دلم , محمد حسین گل پسر عزیزم , خواهرزاده نانازم که ایشالا قراره تا یک ماه دیگه به دنیا بیاد بودش... خاله ژاله خیلی مواظب جیگر من باشیا... این عکسا رو خونه ی آقا جون اینا قبل از این که وسیله ها رو ببریم گرفتیم و خونه ی خاله ژاله چون هنوز وسیله ها رو نچیدن عکس نگرفتیم ایشالا میگیریم و میزاریم!!
این هم رایان جیگر که به سختی ازت عکس گرفتم وروجکم:
آقاجون و مامان جون دسستون درد نکنه ... رایان جشن سیسمونی نداشت به خاطر دوری راه ولی جشن سیسمونی محمد حسین جونم خیلی خوب بود و خاله ژاله هم یه آش خوشمزه پخته بود و رایان جیگرم هم کلی آش خورد در کمال ناباوری من!!
رایانم مامان ایشالا همیشه خندان باشی خوشگلم خدا حفظت کنه گل پسرم