گزارش تصویری مسافرت تابستانه!!!
درود ... رایان عسل مامان خوبی عشقم ؟ مامان فدای خنده هات بشه ایشالا همیشه بخندی فرشته قشنگم ...
مرداد ماه هم داره تموم میشه و تا چشم به هم بزاریم روزا مثل برق و باد میگذرن ...
مرداد برامون خیلی ماه خوبی بود پر از عروسی و مسافرت ...
گفته بودم برات که عید فطر عروسی ماندانا جون بودش ...
بعد از اون آماده شدیم برای عروسی خاله فریبا ... پنج شنبه رفتیم سامون هنابندون و فرداش هم که عروسی بود ولی بابایی مجبور بود برگرده و ما موندیم پا تختی هم رفتیم و یک شنبه برگشتیم اصفهان ... ایشالا که به پای هم پیر بشن و یه بچه خوب مثل تو زندگیشون رو قشنگ تر کنه !!
یک شنبه برگشتیم اصفهان و بابایی ترمینال اومد دنبالمون ... قبل از اینکه بابایی برسه تو ترمینال داد میزدی دابود دابود ... این قدر مردم بهمون خندیدن!! خلاصه برگشتیم خونه و آماده شدیم برای تهران که مفصل برات تعریف میکنم :
آخر هفته پیش یعنی 22 ام عروسی آقا اشکان پسرخاله بابایی بودش که تو تهران برگزار میشد ... ما سه شنبه صبح راه افتادیم سمت تهران ... ظهر رسیدیم کاشان و برای ناهار تو باغ فین توقف کردیم و دو سه ساعتی استراحت کردیم ... بعد از ظهرش هم رفتیم دو سه جای تاریخی کاشان رو دیدیم ...
اول رفتیم حمام امیرعباس که مربوط به دوره صفویه بود و واقعا حرف نداشت !
چون سه شنبه بود خیلی خلوت بود ما با خیال راحت میگشتیم و نگرا ن شما هم نبودیم و شما هم هر جا دلتون میخواست میرفتین :
این جا هم پشت بوم حمام که خیلی برامون جالب بود:
چند تا توریست فرانسوی هم بودن که مامان خانم به لطف کلاس زبانی که قبل به دنیا اومدن شما میرفت باهاشون حرف زد و کلی به خودش امیدوار شد که هنوز یادش نرفته!!
بعدش رفتیم خانه طباطبایی ها که خیلی خیلییی خوشگل بودش ...
این هم نمایی از خانه که معماریش مربوط به دوره قاجار بود:
بعدش تو حیاط چشمت به یه خرگوش خورد و رایان بدو خرگوش بدو!!
این قدر دنبالش کردی که خرگوشه بنده خدا رفت قایم شد و دیگه دستت بهش نرسید!
خلاصه کاشان بهمون خوش گذشت و حدودای ساعت 7 از اونجا زدیم بیرون و ساعت 11 شب رسیدیم تهران خونه خاله فروغ و اونجا مستقر شدیم ... نیم ساعت بعد از ما هم مامان پروانه اینا رسیدن..
فردای اون روز چون شبش عروسی بود همه میخواستن برن حموم و آرایشگاه و کار داشتن برای همین ما سه تایی رفتیم کاخ نیاوران که نزدیک خونه ماله فروغ اینا بود و خیلی تو ترافیک نموندیم ... قبل از به دنیا اومدن شما من و بابایی همه ی کاخ ها و موزه های تهران را دیده بودیم و همین یکی مونده بود و چه خوب که قسمت شد با هم بریم جیگرم ...
وقتی رسیدیم طبق معمول سرت ر وانداختی پایین و راه خودت رو میرفتی...
این قدر کلاهت رو آورده بودی پایین که جلو چشمت رو نمیدیدی !! به زور کلاهت رو گرفتم!!!
رایان شیطون خودمی دیگه!!
این هم نمایی از تالار آینه کاخ!!! خدایی چه زندگی ای داشتن!!
چند تا توریست چینی هم بودن که با دیدن شما اومدن و گفتن وای چه پسر خوشگلی و کلی عکس ازت گرفتن و من هم از شما با دخترشون عکس گرفتم!!
این هم نمایی از کاخ صاحب قرانیه و مامان و رایان!!
این هم رایان شیر پسر خودم!!
ساعت 3 رسیدیم خونه و یه چیزی خوردیم و حوم رفتیم و آماده شدیم و طبق معمول زودتز از همه آماده بودیم برای عروسی!!
وقتی رسیدیم طبق معمول اول از خودت پذیرایی کردی عشق مامان:
این هم رایان و بابایی و آقا داماد:
بعدش رفتیم تو باغ تالار که خنک تر بود ولی اون قدر شیطونی کردی که نگو و نپرس!!
آخر شبش هم باد گرفت و الاچیق های فلزی رو بلند کرد به خیر گذشت چیزیمون نشد!!
خلاصه عروسی هم به خیر و خوشی گذشت و برگشتیم خونه خاله و فرداش هم خونه بودیم و جمعه صبح راه افتادیم سمت جاده چالوس و مسافرت شمالمون!! اولش شما خواب بودین:
و بعد که بیدار شدی علامت تعجب بودی که باز کجا میریم!!
ساعت 1 رسیدیم چالوس خانه معلم با کارت مامان پروانه اتاق گرفتیم و بعدش رفتیم ناهار ماهی خوردیم برگشتم دو سه ساعتی خوابیدیم و عصرش رفتیم کنار دریا!!
بابایی حسابی خستگی در کرد!!
جیگر مامان اون قدر ذوق میکردی که نگو!!
این هم عکس عاشقانه مادر پسری!!
دو تا نوجوون که یکیشون تمپو میزد و یکی دیگش میخوند اومدن برامون زدن و ما هم یه پولی بهشون دادیم این قدر ذوق کرده بودی که براشون سوت میزدی!!
بعدش یه دوری تو شهر زدیم و برگشتیم و استراحت کردیم و صبح فرداش رفتین نمک آبرود اول صبحونه خوردیم و بعدش رفتیم تله کابین!!
اینجا بابایی داره به شما تله کابین ها رو نشون میده و شما میگین هبابا هبابا یعنی هواپیما!!
و بعد تو صف وایسادیم که به زور نگهت داشتیم!! میخواستی بری ببینی چه خبره!!
و بعد سوار شدیم!!
و چه ذوقی میکردی شما جیگر مامان :
و بعد رسیدیم ارتفاع حداقل 1500 متری و به به که چه هوایی بود جای همگی خالی!!
به زور باید نگهت میداشتیم که عکس بگیریم اب و هوای خوب شیطون ترت کرده بوده و میخواستی برا خودت بری بگردی!!
بعدش رفتیم نمایش شیر دریایی تو همون نمک آبرود! من و بابایی قبلا تو کیش نمایش دلفین دیده بودیم ولی این یه چیز دیگه بود و خیلی برامون جالب بود!
این هم نگاه متعجب عشقم!!
و بعد برای ناهار رفتیم تو جنگل و بساطمون رو پهن کردیم و شما که حسابی خسته شده بودی همون اول نشستی !!
و بعدش اومدی کمک بابایی تا جوجه کباب برامون درست کنی!
جای همتون خالی!!
خلاصه خیلی نمک آبرود خوب بود وخوش گذشت بعد برگشتیم و باز یه کم خواب و استراحت و باز رفتیم لب دریا !
این بار با بابایی یه کم رفتی تو آب!
بعدش بابایی رفت جت اسکی و من و شما نشستیم لب ساحل!
بعدش پا شدی یه کم بازی کنی ماسه ها رو با چنگ برمیداشتی میریختی رو من!
برا همین بهت گفتم برو بریز تو آب ! همین که برسی به کنار آب پات لیز بخوره و بخوری زمین و همون موقع هم یه موج اومد و بلندت کرد !!! منو میگی زدم تو صورتم و پریدم تو آب خدا رو شکر که ازت فاصله نداشتم و زود گرفتمت وگرنه خدای نکرده ممکن بود اتفاق بدی بیافته که حتی نمیخوام بهش فکر کنم!!
خلاصه که دیگه سمت آب نرفتی و وقتی هم که بابایی اومد با زبون خودت تعریف میکردی که چی شده بود!!
فردای اون روز رفتیم رامسر که معروف به عروس شهرهای ایران است!!
اول از همه رفتیم به کاخ موزه رامسر که زمان رضاشاه ساخته شده و بعد هم به شاه رسیده و تمام اجناس لوکسی که بقیه کشورها هدیه میدادن اونجا نگه داری میشه که خیلی خوشگل بود حیف که داخلش اجازه عکس نداشتیم!!
این رایان جیگرم کنار حوض آب جلوی کاخ!
این هم عکس سه نفرمون که یه آقایی زحمتش رو کشید و چند تا عکس ازمون گرفت!!
خلاصه دیدنش خالی از لطف نبود و برامون جالب بود!
بعدش رفتیم تو باغ دیدیم یه جا با لباس سنتی عکس میندازن و ما هم عکس یادگاری با لباس قاجار گرفتیم که خیلی خوب شد و رو شاسی برامون آماده کردن!
البته اینا رو با دوربین خودمون گرفتیم!!
جالب بوده !! نه؟!!
این هم نمایی از خود کاخ !
و این هم قسمتی از باغ که پر بود از درختای کهنسال و درختای تزیینی و میوه و گل و بلبل!!
از کاخ زدیم بیرون و یه تابی تو شهر خوردیم و ناهار رو رفتیم زیر درختای یه منطقه ای که اسمش رو یادم نیست و کنار دریا هم بودش و خیلی خوب بود و خوش گذشت و گرما رو نفهمیدیم!!
و اما بعد از ظهرش تو مسیر برگشت به چالوس چشم بابایی خورد به یه فرودگاه کوچولویی که هواپیماهای دو نفره داشت برای سفر تفریحی!
شما خواب بودین و هر کار کردیم بیدار نشدی که نشدی که نشدی!!
اولش فقط عکس گرفتیم!
ولی بعد بابایی تصمیم گرفت سوار بشه! برای همین من و شما رفتیم تو کمپی که بود و منتظر تا بابایی سوار بشه و شما همچنان خواب!!
این هم بابایی و هواپیمایی که باهاش پرواز کرد!!
این هم بابایی و خلبانی که با بابایی پرواز کردند آقای نیاستی!
خیلی به بابایی خوش گذشت به خصوص که با دوربین خود فرودگاه از اون بالا فیلم گرفت و هر وقت بخواد نگاش میکنه!!
بعدش که خداحافظی کردیم و رفتیم باز هم شما خواب بودی!!
یعنی اصلا هواپیماها رو ندیدی!!
بعدش رفتیم جنگل های دالیخانی که خیلیییییییییییی خوشگل بود و واقعا بکر و دست نخورده بود و واقعا خوب شد که رفتیم چون این قدر منظره قشنگی بود که هیچ وقت از یاد آدم نمیره!!
بالاخره بیدار شدی ولی بد اخلاق بودی!!
خلاصه جای همگی خالی واقعا خوش گذشت!
شب برگشتیم اتاقمون و وسیله هامون رو جمع کردیم و ساعت 8 صبح از چالوس راه افتادیم به سمت تهران... تو جاده چالوس هر جایی که جا پارک بود نگه میداشتیم و عکس میگرفتیم چون واقعا دلمون نمیومد برگردیم!!
هر جا که بابایی خسته میشد پیاده میشد یه تابی میخورد و من و شما تو ماشین با هم بازی میکردیم!!
حدودای ساعت 3 رسیدیم قم و تو استراحتگاه مهتاب ناهار خوردیم و بابایی تو نماز خونه یه کم خوابید و من هم برای شما یه دونه ساعت بامزه خریدم که دیگه از دستت درنمیوردی!!
و بعد ساعت 6 از قم راه افتادیم و بالاخره ساعت 9 و نیم شب رسیدیم خونمون و سفر یک هفته ای ما تموم شد!!
هر چند خیلی خسته شدیم ولی واقعا بهمون خوش گذشت و هر جا رفتیم گفتیم جای پدر مادرامون و خواهرامون خالی! خلاصه سفر خوبی بود و خدا رو شکر که به خیر گذشت ...
راستی یه خبر مهم هم این که تو این سفر دیگه کلا از پوشک خداحافظی کردیم!!
چند وقتی بود که گاهی بی پوشک میزاشتمت ولی باز کارت رو میکردی و بعد خبر میدادی!! واقعا برامون معزل شده بود! تا این که روز اول سفر پوشکت نکردمت و شما هم خیلی خوب همکاری کردی و به محض این که جیش داشتی خبر میکردی و حتی یه بار هم تو ماشین کاری نکردی و من و بابایی خوشحال که دیگه راستی راستی بزرگ شدی!
رایانم مامان جان ببخش اگه خستت کردیم ولی بدون که یه لبخند تو پایان بخش تمام خستگی های من و باباییه!! پس همیشه بخند عشقم