رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 27 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

اندر احوالات 24 ماهگی رایان جون

1393/4/20 11:02
نویسنده : مامان سپیده
262 بازدید
اشتراک گذاری

درود ... رایان عزیز من ، قشنگترینم ، الان که دارم برات مینویسم دو سال و سه ساعته که خوشبخت ترین آدم روی زمینم ! محبت محبتمحبت دو سال پیش این موقع برای اولین بار روی ماهتو دیدم و فهمیدم تا قبل  از اون هر چی که دیدم حقیقتی پوچ بوده و ولی اون روز روزی بود که واقعا معنی زندگی رو فهمیدم...محبتمحبت قشنگ ترینم باز هم مامانی تنبلی کرده و یک ماهی هست که برات ننوشته باز هم شما ببخش آقای من ... دلخور

راستش از اول تیر مامانی به خاطر شما دیگه نرفت سر کار آخه ساعت دو بعدازظهر به بعد که باید میومدم دنبالت این قدر هوا گرم میشد که مامانی فقط عذاب وجدان میگرفت که نکنه شما اذیت بشی !! خجالت خلاصه شرایط شما و چند تا مشکل دیگه نشد که مامانی ادامه بده ولی مهد شما همچنان ادامه داره چون خودتون بیشتر از ما علاقه نشون دادین!! ولی دیگه به طولانی بودن قبل نیست و تا قبل از 12 میام دنبالت... چشمک

قربونت بشم الهی دو ساله ی من ...محبتمحبتمحبتمحبتمحبت  دیگه کلی لغت یاد گرفتی که واقعا آدم نمیدونه کدوم رو باید بنویسه ... کلی کار مثلا به محض این که میبینی میخوایم چای بخوریم اگه ببینی دو تا ریختم میدویی میری قند میاری قشنگ هم جاش رو بلدی! اگه ببینی سه تا ریختم میفهمی که به خودتون هم میخوام بدم میدویی میری نبات میاری و من نمیدونم از کجا جاشون رو یاد گرفتی... !! محبتمحبت

این جا رو ببین این بساط این روز های خونمونه! خودت که عزیز دلمونی هیچی همون قدر هم باید بچه هات رو دوست داشته باشیم!! قبل از خودت باید مطمئن بشی پویا غذا خورده !! میو میو هم که خیلی دوستش داری گاهی باهاش دعوا میکنی و چند وقتی باهاش بازی نمیکنی و بعدش باز میاریش تو جمعتون !!!

گاهی هر چی عروسک داری رو رو به یک سمت میخوابینیشون رو زمین و خودت هم وسطتشون میخوابی  و بعدش دستت رو میزاری رو دماغت و میگی هیس!! یعنی لالا کردن ساکت باشیم.... محبتمحبت

الهی من قربون بازی کردنت بشم...

بوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس

هفته اول تیر رفتیم شهرکرد تولد مامان پروانه بودش و همگی اونجا بودیم .... اون شب بابایی و یکی از اقوامشون که کمونچه میزد حسابی مجلسو گرم کردن و از محفل سنتی لذت بردیم ... چشمک

این هم شما و کیان که هر دوتون معلومه موسیقی سنتی تو خونتونه!!

مامان پروانه عزیز تولدتون مبارک! محبت

فردای اون روز هم با عمه پریسا اینا و مامان اینا رفتیم شهر بازی اولش با کیان سوار چرخ و فلک شدین ولی گریه کردی!!خندونک

برای همین خودم هم اومدم و باهات نشستم تا که شما لذت ببری! چشمکاز اون روز تا حالا سرگیجه دارم!! خجالت نمیدونم چه طوریه که آدما تو بچگی این بازیا براشون آب خوردنه ولی وقتی بزرگتر میشن دیگه تحملشو ندارن!!!خندونک

بعدش هم که دیگه بازی نکردی و راه افتادی تو شهر بازی و ما هم دنبالت!چشمک

یه دختر بامزه پیدا کرده بودی و نازش میکردی من هم از پدر مادرش اجازه گرفتم و ازتون عکس گرفتم خیلی بامزه بودش و شما هم که از همین الان میخوای دخترای مردمو از راه به در کنی!!!خندونک

 

این هم شما و هنا دختر دایی ابراهیم که دو سه ماهی هست که از آمریکا اومدن و چند وقت دیگه برمیگردن و دلمون باز براشون تنگ میشه! غمگین با هنا یک سال اختلاف سنی دارین ولی خیلی باحال به هم محبت میکنید... خندونک این جا داشتین ماکارانی میخوردین و شما میزاشتین تو دهن هنا که بخوره بعد که تموم شده بود هنا دست میکرد تو دهنت ببینه تو هم نداری که بخوری و خلاصه این قدر خندیدیم بهتون!! قه قهه

 

و بعد بابایی برگشت اصفهان و ما هم دو سه روزی مهمون خونه مامان جون اینا بودیم و کمی استراحت و بعدش هم برگشتیم خونه .. این هم شما و جیگر خاله که شنیدم چند روزیه حال نداشته فرشته کوچولوم...غمگین

خوب برگشتیم اصفهان همون اول تا رسیدیم پایین کوچمون گفتی اونه اونه!!! و فهمیدم که دیگه پسرم بزرگ شده ! محبت محبت محبت محبت

....

خدا جونم مرسی که منو قابل دونستی و مادرم کردی اون هم مادر فرشته ای مثل رایان   محبت

از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت

امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق

خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . .

تولدت مبارک

پسندها (1)

نظرات (1)

اقاجون وماما جون
24 تیر 93 14:11
رایان جان تولدت و تولد مامانت مبارک باد خیلی دوست داریم بزرگتر که میشی با مزه تر میشی از دور می بوسمت
مامان سپیده
پاسخ
مرسی آقا جون و مامان جونم مرسی که همیشه هر وقت احتیاج بهتون دارم هستین