رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 21 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

رایان با نمک من!

1393/3/16 19:20
نویسنده : مامان سپیده
282 بازدید
اشتراک گذاری

درود ... رایان قشنگم به قول خودت " دَلام"...! محبت مامانی الهی قربون سلام کردنت بشم که وقتی حرف میزنی دلمون میخواد بخوریمتون از بس که شیرین شدی! بوس

الهی مامان قربون مامان گفتنت بشه که این قدر خوشگل صدام میکنی! محبتمحبتمحبتمحبتمحبت

آخه عسل من با این همه شیرینی شما مگه غم و قصه ای هم میمونه!! محبتبوسبوسبوسمحبت

نمیدونی چه قدر خدا رو شاکریم که تو رو به ما داد... این روزها خیلی از با هم بودن لذت می بریم خیلیییی!! محبت از وقتی میتونی چند کلمه ای حرف بزنی زندگیمون یه رنگ دیگه ای گرفته و با هر کلمه جدیدی که میگی انگار دنیا رو به ما میدن...

اول از همه دیکشنری الان شما:

نون

دَفشام ( یعنی : کفشام)

دوختم (یعنی : سوختم)

اِمام (یعنی امام خمینی این چند روزه از تلوزیون یاد گرفتی!!)

امیل علی (امیرعلی پسر همسایه!

نَدیم ( حاله نسیم مربی مهد!)

دابود( یعنی بابا داود!)

داغ بود!!( وقتی غذا بهت میدم و غذا داغه اخماتو میکشی تو هم و میگی داغ بود با غ فوق العاده غلیظ!)

دای ( یعنی : چای)

آَیاط ( یعنی : حیاط)

هباما ( یعنی : هواپیما)

دَنجره ( یعنی : پنجره)

عَدَل ( یعنی : عسل)

با بای ( یعنی بای بای)

آخ جون

دَدام ( یعنی : دستام ... مواقعی که دستات کثیفه این رو میگی که بشوریمشون!!)

نه!!

......

خدایا صد هزار بار شکرت ...فرشته

 و اما از شیطنت هات بگم حالا !!زبان یاد گرفتی از رو تختت بری بالا البته وسطاش پشیمون میشی که رفتی ولی از بس شیطونی ادامه میدی و این طوری به هدفت میرسی!!

 

و بعد رو تخت خودت رو ولو میکنی!

خداییش اصلا باورم نمیشه یه روز یه وجب و نصفی قدت بود و وقتی رو تختت میزاشتمت میگفتم تا پنج سالگی جواب میده ولی فکر کنم تا یه سال دیگه باید تخت نوزادش رو دربیاریم!!خندونکمحبتبوس

وقتی شیطونیات تموم میشه یادت میافته دوربین رو بگیری و بعد این طوری نگام میکنی با بغض ! خوب یه کم میدم دستت و بعد الفرار!!خندونک

چند وقت پیشا رفتیم شام بیرون یادم نیست کی بوده ولی این قدر آقا نشسته بودی دلم نیومد عکست رو نزارم!!!محبت

هفته پیش هم بابایی دانشگاه امتحان داشت مامانی هم خونه بود برا همین همراه بابا داود رفتیم دانشگاه مجلسی! و من و شما برا خودمون گشتیم و شما کلی بازی کردی!

خدایی چه طوری از این سرسره رفتی بالا؟؟!!سوت

بعد هم بابایی امتحانشون رو دادن و اومدن پیشمون!

و بعد برگشتیم خونه! عصرش هم آقا جون و مامان جون اومدن و یه دو روزی پیشمون بودن و شما کلی خوشحال!چشمک

یه روز هم عمو کوروش و خاله رویا و کیاشا کوچولو اومدن خونمون ... کلی بانمک شده بود کیاشا.. اولش زیاد محلش نمیدادی ولی کم کم کلی با هم بازی کردین جالب اینجا بود که مثل کیاشا چهاردست و پا میرفتی !! کلی بهت خندیدیم!

بعدش هم از خستگی خوابت برد و هر چی کیاشا تلاش کرد نتونست بیدارت کنه!چشمک

 

حتی لباس پوشیدن و میخواستن برن و باز کیاشا اومد سراغت اما باز بیدار نشدی که نشدی که نشدی!!چشمکخندونک

قربونت بشم که این قدر خوب میخوابی فرشته من!محبتمحبت
 

و اما کماکان تب سنتور تو خونه ی ما بالای بالاست! علاقه ات روز به روز بیشتر میشه و بابایی دیگه میزاره خودت تنهایی سنتور بزنی چشمک و خدا وکیلی خیلی خوب میزنی همون طوری که بابایی یادت داده مضراب رو میگیری دستت و گاهی هم بینش عین بابایی میزنی زیر آوازخنده و گاهی هم خم میشی و عین عادت بابایی فوت میکنی که خاک نشینه رو سنتور!! خنده و من و بابایی غش میکنیم از خنده!! کلی فیلم از سنتور زدنت دارم باید یاد بگیرم چه طوری حجمش رو کم کنم تا برات بزارمش!!بوس

و اما صبح ها که میخوایم بریم مهدکودک آن چنان ذوقی داری که نگو وقتی میرسیم به مهد میگی آخ جون!! و من فقط خدا رو شکر میکنم و واقعا از مربیات ممنونم ! فرشته

این که دستته عروسکت پویا ست که چند وقتیه به حدی بهش علاقه مند شدی که شبا دستت رو میندازی دور گردنش و میخوابی!!تعجبچشمک

البته بین اسباب بازیات فثط ماشین رو قبول داری ولی بین عروسکا پویا برات یه چیز دیگه است وقتی بهت میگم رایان پویا کو نگران دنبالش میگردی و وقتی پیداش میکنی بوسش میکنی!!محبت
هر وقت که میبینی آدم ناراحته میای و دست میکشی رو صورت آدم!! از کجا میفهمی نمیدونم!! یهو میبینی میدویی میای بغل آدم و بدون این که بخوایم شروع میکنی به بوسیدنمون!!! نمیدونی چه قدر از داشتنت خوشحالیم فرشته کوچک زندگیمون!!محبتمحبت

هر کی زنگ میزنه خونمون فقط میگه گوشی رو بدین رایان!! آخه پشت تلفن شدیدا بامزه میشی!!محبت

 

بعد از ظهرا هم که طبق معمول اکثرا میبرمت پارک جلوی خونه و آن چنان ذوق میکنی و بازی میکنی که دلم نمیاد برت گردونم!!

این هم از تاب بازی که وقتی سوار میشی شعر تاب تاب عباسی رو به زبون خودت میخونی!!

 

فرشته کوچولوی من دوست داشتنمون حدی نداره نمیتونم بهت بگم که چه قدر برای من و بابایی مهمی چه قدر عزیزی حاضریم برات جون بدیم برات دنیا رو بدیم تا فقط بخندی تا فقط شاد باشی و با شاد بودنت دنیا رو به ما بدی!!محبت


پسندها (2)

نظرات (5)

الهام(مامان امیرحسین)
19 خرداد 93 13:09
____________@@_@__@_____@ ___________@@@_____@@___@@@@@ __________@@@@______@@_@____@@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@_______@ _________@@@@@_____@_______@ __________@@@@@____@______@ ___________@@@@@@@______@ __@@@_________@@@@@_@ @@@@@@@________@@_____ _@@@@@@@_______@_____ __@@@@@@_______@@_____ ___@@_____@_____@_____ ____@______@____@_____@_@@ _______@@@@_@__@@_@_@@@@@ _____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@ ____@@@@@@@__@@______@@@@@ ____@@@@@_____@_________@@@ ____@@_________@__________@ _____@_________@_____ _______________@_____ ____________@_@_____
الهام(مامان امیرحسین)
19 خرداد 93 13:12
آفرین به رایان خوشگل خاله که تو آقایی حرف نداره!!! خاله خیلی شیرین زبون شدی و داری حسابی دلبری میکنیا!! حرکات آکروباتیکت که حرف نداره... سپیده جون پارچه های کاور مبلات خیلی قشنگن!!گفتم بگم بدونی!!!
مامان سپیده
پاسخ
مرسی خاله الهام عزیز چشمات قشنگ میبینه با یه بدبختی دوختمشون مگه رایان اجازه میداد!!!!
مامی پوریا
22 خرداد 93 18:51
ای وارث تاج و تخت محمود بیا / مرآت صفات پاک معبود بیا خلق آرزوی بهشت موعود کنند / والله تویی بهشت موعود بیا عید شما مبارک
مامان سپیده
پاسخ
مرسی عزیز دلم عید شما هم مبارک
مامان امیـــرحسیــــن
3 تیر 93 23:33
باريكلا سپيده جون پس هنر منديا!!! كلاسشو رفتي؟؟؟ خيلي خوب دوختيا!! به منم ياد بده زكات هنرتو- بده ديگه
مامان سپیده
پاسخ
به شمات که نمیرسیم الهام خانمی هنوز پلیور امیرحسین یادمه که خودت زحمتشا کشیده بودی!!
مامان امیـــرحسیــــن
11 تیر 93 13:17
كجايي دختر؟؟ حسابي دستتو بند كرديا!!
مامان سپیده
پاسخ
تنبل شدم اساسی!! برگشتم ولی!!