اندر احوالات 22 ماهگی رایان جونم
درود رایان عزیزم ... فروردین 93 هم داره تموم میشه اصلا آدم باورش نمیشه که زمان چه طوری این قدر سریع داره میگذره کاش میشد نگهش داریم!!به همین زودی شدی 22 ماهه! اصلا باورم نمیشه دیگه مردی شدی برای خودت جیگرم
جیگر مامان این قدر خوردنی شدی که نگو نپرس! کلی بازی یاد گرفتی کلی کارای جدید مثلا یاد گرفتی مامان رو قلقلک بدی و خودت از خنده ریسه بری!
الهی من قربونت بشم که اصلا نمیدونم قبل از تو آیا من وجود داشتم؟!
امشب هم باز خیلی وقت ندارم برا همین چند تا از کارایی که تو این ماه یاد گرفتی رو میگم و میرم مفصل بقیشو بعدا برات تعریف میکنم!
دلیل اصلی که کمتر میام اینترنت اینه!! سه سوته میای تو بغلم و میخوای به همه چی دست بزنی و گاهی هم خرابکاری و پاک کردن هر چی نوشتم و خلاصه برا خودت یه مهندس رایانه شدی اساسی!
یک ماهی هست یاد گرفتی از پله های سرسره تنهایی بری بالا!
البته این عکسا مال دو سه هفته پیشه ولی فعلا همین عکسا داشتم تا آپدیتش کنم و یه دونه دست اول از بالا رفتنت ازت بگیرم! دروغ چرا همش حواسم بهته که نیافتی اینجا هم بابایی حواسش بهت بود تا تونستم ازت عکس بگیرم!
از وقتی از شیر گرفتمت شدیدا علاقه مند شدی به کفشات! کفشایی که از بس پوشیدی پاره پوره شدن ولی تو دست از سرشون بر نمیداری حتی تو خواب!!
و وقتی از بیرون برمیگردیم من به حربه ی آب بازی میفرستمت تو حموم آب بازی تا به این بهونه کفشات تمیز بشن!
خیلی کوچولوتر بودی که یاد گرفته بودی بوق بزنی حالا بوق دیگه راضیت نمیکنه سوییچ ماشین رو میچرخونی!
گاهی هم تو حیاط آب بازی میکنیم که کاملا حرفه ای آب رو برای خودت کم و زیاد میکنی و تنظیم میکنی برا خودت!
امروز بعد از ظهر هم هوا خوب بود و با بابایی تو پارک جلو خونمون هلی کوپترتو تو هوا چرخوندین:
آخرش هم یه تیکه اش شکست و آش و لاش افتاد رو زمین و شما خوشحال که بالاخره بابایی گذاشت بهش دست بزنی !!
یاد گرفتی در رو باز کنی و بری برای خودت دَدَر!
وقتی در رو باز میکنی یه نگاه به راه پله اگه راه باز بود سه سوته خودت رو میزاری بالای پله ها اون هم به صورت کاملا حرفه ای و مثل آدم بزرگا! دیگه نشسته نمیری بالا وایمیسی و ایستاده از پله ها میری بالا
من هم برای این که جلو راهتو ببندم از گلدونا استفاده میکنم و سریع راهتو میبندم!
وقتی بابایی میرسه خونه میری جلو و بعد از دست دادن و بالا پایین پریدن دست بابا رو میگیری میبری تو اتاقت و میگی اَنتور یعنی سنتور و شروع میکنی دست زدن بابایی هم که دلش نمیاد دل تو رو بشکنه سنتور رو بر میداره میاره برات میزنه گاهی هم شما برامون میزنی!!
نمیدونی چه قدر لذت بخشه داشتنت! خیلی شیطونی خیلی مراقبت میخوای ولی من و بابایی دنیا دنیا عاشقتیم عاشق شیطونیات عاشق شیرین کاریات... وقتی میخندی دنیا رو بهمون میدن شیرین من خدا خودش حفظت کنه جیگر پاره ی من