نوروز 93 مبارک
درود .... سال نو مبارک صد سال به این سال ها ... ایشالا که 93 سال خوبی برای همه و برای جیگر "رایان عسل" باشه ... رایانم شکر خدا دومین نوروز را هم با تو جشن گرفتیم و نمیدونی که داشتنت برامون چه قدر باارزشه!
خدایا شکرت که رایان رو داریم و شیطنتاش به زندگیمون رنگ و بو داده ... رایانم ایشالا هزار تا نوروز رو با دل شاد و تن سالم ببینی گل پسرم...
امسال هم برای چهارشنبه سوری مثل پارسال خونه خودمون بودیم و با بابایی تو حیاط آتیش روشن کردیم و کلی بهمون خوش گذشت به خصوص که یاد گرفته بودی بگی آتیش و با دست نشونش میدادی و من و بابایی کلی خوشحال از با تو بودن...
امسال سال تحویل برخلاف سال پیش و سال های پیش که خونه خودمون بودیم رفتیم مسافرت که حالا تو یه پست جدا مفصل برات تعریف میکنم ... ولی ما هم مثل همه سفره هفت سین رو چیدیم و باهاش عکس گرفتیم...آرزوهامون رو نوشتیم و گذاشتیم کنار قرآن تو سفره هفت سین ... دعا خوندیم و خدا رو شکر کردیم به خاطر همه چیز به خصوص رایان عزیز دلمون...
این هم سفره هفت سین امسال ما:
پنج فروردین از مسافرت برگشتیم و هفتم اومدیم شهرکرد خونه مامان پروانه اینا عید دیدنی...
این هم عکس شما و بابایی تو فلکه قدس که طرح هفت سینش رو عمه نگار و دوستاش داده بودن ...
هشتم سامان بودیم و عشق خاله محمدحسین ناز رو دیدیم و عصرش برگشتیم اصفهان چون مامان جون اینا نبودن و رفته بودن مریوان پیش خاله پروانه برای همین ما هم دل و دماغ موندن نداشتیم و رفتیم اصفهان ...بعدش دیدیم سرما خوردی اساسی برای همین بردیمت کلینیک کودک من ... خلاصه که بدموقع سرما خوردی ... دیدیم تو خونه حوصلمون سر میره باز برگشتیم شهرکرد و یکی دو روزی اونجا بودیم و شما هم کمی بیحال! یه شب رفتیم سیتی سنتر شهربازی کلی بازی کردین با کیان ... دهم هم رفتیم بیرون گردش طرف های چغاخور ولی خیلی باد میومد و سرد بود و زود برگشتیم خونه... خیلی عکس ندارم ازت چون حال نداشتی و اکثرا حواسم بیشتر به حالت بود و نشد که ازت عکس بگیرم... مامان جون اینا یازدهم برگشتن و شبش بابا داود شب کار بودن برای همین بابایی رفتن اصفهان و من و شما با آقاجون اینا که اومده بودن عید دیدنی خونه ی باباجمشید اینا رفتیم سامون و کلی از دلتنگیشون دراومدیم
دوازدهم بنابر تصمیم قبلی عزمم رو جمع کردم که از شیر بگیرمت که این بار پروژه مون با موفقیت انجام شد و دیگه فراموش کردی و اصلا هم بر خلاف دفعه قبل سخت نبود و بهانه نگرفتی چون دور و برت شلوغ بود
پس حالا واقعا میگم که مامانی رایانم شیری که خوردی حلالت باشه عزیزم به خاطر خودت این سه ماه را فاکتور گرفتم و دیگه بهت ندادم آخه تابستون به خاطر گرمی هوا اذیت میشدی گل پسرم
.........
برای سیزده به در هم مهمون خاله فروغ بابا داود بودیم تو گاوداری دایی مرتشی که یه سوییت خوشگل توش درست کرده بودن و خوب شد که یه سقفی بالا سرمون بود چون سیزده به در امسال کلی بارندگی بود و ضد حال اساسی بود ولی خوب بود و خوش گذشت عکس هم به اون صورت ندارم ازت چون بیرون نرفتیم و تو اتاق بودیم که خیس نشیم! شبش برگشتیم خونه ی مامان جون اینا و صبح زودش بابایی رفت اصفهان سر کار و من و شما هنوز سامونیم تا فردا که بابایی بیاد دنبالمون
خلاصه عید خیلی خوبی داشتیم ایشالا برای همه این طور بوده باشه باز هم سال نو رو تبریک میگم و براتون آرزومیکنم روزهاتون خوش و ایام به کامتون باشه ....