رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 21 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

سفرنامه بوشهر

1393/1/14 12:13
نویسنده : مامان سپیده
950 بازدید
اشتراک گذاری

 درود ....رایان جیگرم سفر بوشهر ما جرقه اش از یه اس ام اس شروع شد حدود یک ماه پیشنیشخند... قبل از این که تو بیای تو دل مامان من و بابایی کلی مسافرت میرفتیم اون هم با تور ... تابستون پارسال باز باهاشون رفتیم چشمه ناز که قبلا برات تعریف کردم و شما خیلی خوش مسافرت بودین و اذیت نکردن برای همین گفتیم بریم باز باهاشون...نیشخند 28 اسفند بعد از کلی دوندگی برای خونه تکونی و آماده شدن برای سال جدید وسیله هامون رو جمع کردیم و آماده شدیم برای رفتن به بوشهر ...

 

ساعت  10 شب سوار اتوبوس شدیم و سفر ما شروع شد.....عینک  برای شما  صندلی جدا نگرفتیم و رو پای خودمون بودی قلب... اون شب چون خیلی خسته بودی و تو طول روز هم نخوابیدی راحت رو پای مامان خوابیدی ...قلب حتی هوا روشن شده بود و هنوز بیدار نشده بودی...

 

برای صبحونه رفتیم فیروزآباد قلعه اردشیر که مربوط به دوره ساسانیان بودش ....عینک

 

اطراف قلعه سبز سبز بود و پر از گل خیلی خوشگل بود...خجالت

این هم نمایی از خود قلعه ...


این قلعه کنار یه چشمه ساخته شده که هنوز این چشمه خشک نشده و یه منظره خیلی خوشگل بودش:عینک

 

بعد از صبحونه راه افتادیم و کلی آهنگ و بزن و بکوب تو اتوبوس و حدودای ساعت سه رسیدیم بندر سیراف یا بندر طاهری که مقصد شب اول ما بود برای ناهار رفتیم رستوران و بعد از ناهار رفتیم کنار خلیج فارس ...تشویق زنده باد خلیج همیشه فارسهورا... همون اولش از دیدن آب آن چنان ذوقی کردی که نگو ...

و بعد هم آب بازی..


و بعد هم کامل خیس شدن ...


بعدش بغلت کردیم و بدو بدو برگشتیم که یه وقت سرما نخوری ...فرشته

کمی خوابیدیم و استراحت کردیم و بعد آماده شدیم برای رفتن کنار دریا و آماده شدن برای سال تحویل ... قلب برنامه تور این بود که سال تحویل رو تو پارک بندر سیراف باشیم و همه دور هم ... حدودای ساعت هفت رفتیم پارک ساحلی که خیلی هم خوشگل بودش ...خجالت

 

تا سال تحویل وقت داشتیم برای همین کلی بازی کردیمقلب ... بردیمت ترامبلی ولی فقط ذوق بچه هایی که میپریدن رو کردی و اصلا به خودت زحمت ندادی تکون به خودت بدی!!قهقهه

 

بعدش هم کمی توپ بازی و بعد پیاده روی! خنده تقریبا 10 دور من دنبال شما تو پارک راه اومدم! گریه یعنی دیگه از خستگی داشتم میافتادم! عینک... برای سال تحویل همه ی بچه های تور تو پارک دور هم جمع شدیم و دستای هم رو گرفتیم و مسئول تور یه دعا از جبران خلیل جبران برامون خوند و ما با یه انرژی عالی رفتیم به استقبال سال جدید ...قبل از سال تحویل شنا نمیومدی پیشمون و باز میخواستی راه بری آخ ولی درست چند ثانیه قبل از سال تحویل بابا داود بغلت کرد و آوردت پیشمون و من و شما و بابایی باز پیش هم بودیم و این خیلی برای من مهم بودعینک قلب قلبقلب بعد از سال تحویل همه دور هم بودن و وایسادن به زدن و رقصیدن ولی ما رفتیم که به پدر مادر هامون زنگ بزنیم و به خاطر شلوغی خط ها کلی طول کشیدخجالت ... ایشالا امسال یه سال خوب برای همه باشه ...این هم شما  و بابا بعد از سال تحویل تو همون پارک ساحلی...

 

فرداش یعنی یک فروردین برنامه ی تور دیدن کوه نمکی بود نزدیکی های سیراف... وقتی رسیدیم یه جایی وایسادیم وسط بر بیابون!چشم گروه با وانت رفتن تا به پای کوه برسن بابا داود هم رفتن ولی من و شما و چند نفر دیگه نرفتیم چون من میترسیدم شما یه وقت خسته بشین یا یه وقت خدای نکرده بخوری زمین چیزیتون بشه!قلب

این آبشار نمکی که بابا داودعکس گرفته بودن...


این هم شما که منو تو بیابون کلی راه بردی و خوشحال از این ور به اون ور میرفتی بدون این که من چیزی بگم چون نه ماشینی بود نه چیز خطرناکی و کلی برای خودت بازی کردی و من خوشحال از خوشحالی شما ماچ قلبقلب


خلاصه پنج شش ساعتی طول کشید و آخراش دیگه کلافه شده بودی آخه گرم هم شده بود گرسنه هم بودیم و این شکلی شده بودی! سبز


بالاخره برگشتن و بابایی سریع برامون یه تن ماهی آماده کرد و حالمون بهتر شد عینک... اتوبوس راه افتاد به سمت اهرَم که مقصد دوم ما بود و بقیه شب ها رو اونجا اقامت داشتیم... چشمک فردای اون روز تو اتوبوس باز بزن و بکوب وشما هم کلی شارژ بودی و کلی همراهی کردی..

 

رفتیم موزه رئیسعلی دلواری تو شهر دلوار که یک مرد شجاعی بوده که زمان جنگ جهانی دوم در برابر کسایی که به خلیج فارس و ایران حمله کرده بودن مقاومت کرده بود از خود راضی... اونجا یه آقایی بود که توضیحات موزه را میداد هم لباس هاش خیلی باحال بود هم حرف زدنش کلی فیلم ازش گرفتیم...مژه

 

این هم شما و رئیسعلی دلواری!!..عینک

 

کدم گل قشنگتره گل من یا گل صورتی؟!!!ماچماچ


تازه یاد گرفتی بگی اُل به معنی گل!!

بعدش رفتیم بندر جاشک که پر بود از لنج و ماهیگیر ...


بعد برای ناهار رفتیم یه پارکی به اسم آب شیرین کن! اینجا داری بستنی میخوری!ماچ

 

بعدش سوار اسب کردیمت!قلب

 

بعد سوار قایق موتوری شدیم که عکس ندارم ازت!چشم بعدش ناهار قلیه ماهی مهمون تور بودیم و با یه بدبختی خوردیم آخه خیلی تند بودش و به مزاج ما سازگار نبودش!!بازنده قهر

بعدازظهرش رفتیم کشتی لیان که یه کشتی تفریحی بودش... بابایی بردمون طبقه سوم کشتی !چشمک خیلی خوب بود جای همگی خالی قلب ...اونجا خیلی بهمون خوش گذشت چون هم دریا را دیدیم هم آهنگ زنده اجرا میکردن و خیلی باحال بودزبان 

این هم ناخدا رایان!!قلب

 

این هم خلیج همیشه فارس که خیلی خوشگل بود!تشویق

 

این هم خانواده سه نفرمون که کلی انرژی از کشتی و خلیج فارس گرفتیمقلب


فرداش برنامه بازار بود و همگی رفتیم گناوه و خوب ما هم کمی خرید کردیم جای همگی وافعا خالی ... عکس ندارم ! نگران

روز آخر برنامه برگشت از جاده یاسوج بود...از خود راضی برای صبحونه رفتیم یه چشمه خیلی خوشگل نزدیکی های برازجون...اسمش رو نمیدونم ولی واقعا قشنگ بود ...


دلم نیومد این رو نزارم براتون میدونم خسته شدین! چشمک بابا داود به رایان یاد داده خودش رو پرت کنه تو بغل که خیلی هم خطرناکه! به این ترتیب که :

1:


2:


3:


خدا خودش بهم رحم کنه با این پدر و پسر شیطون ...چشمک

این هم بابایی و گل پسری کنار نخل جنوب!قلب

 

این هم شما و متین و سمین همسفرهامون که کلی باهاشون بازی کردی!


برای ناهار روز آخر رفتیم آبشار رودفاریاب که خیلی خوشگل بود و واقعا آدم باورش نمیشد این همه زیبایی رو...قلب

 

بعد از ناهار راه افتادیم سمت اصفهان و شما هم باز راحت خواب!ماچ

 

حدودای 2 نصفه شب رسیدیم اصفهان و تا رفتیم خونه شد 3 نصفه شب و چه قدر هم که هوا سرد بود اصفهان...لبخند واقعا که کشورمون چهارفصله!بوشهر فقط زیر کولر و اصفهان هوا سرد و بخاری لازم...از خود راضی

جای همگی خالی خیلی بهمون خوش گذشت و رایان هم واقعا همراهی کرد... رایان عسلم دمت گرم عشقم...قلب قلبقلبقلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

الهام(مامان امیرحسین)
15 فروردین 93 22:47
همیشه برید سفر جاهای خوشگل خوشگل... معلومه حسابی خوش گذشته! عکسای قشنگی بود خیییییییییییییییییلی لذت بردم!
مامان سپیده
پاسخ
مرسی خاله الهام عزیز جای شما خیلی خالی
مهرنوش مامان مهزیار
19 فروردین 93 9:48
سلام عزیزم سال نو مبارک. معلوم حسابی بهتون خوش گذشته . همه رو کامل خوندم. عالی بود. ما هم گاهی کناوه میایم اما بیشتر میریم لب دریا. تا اهواز 3 ساعت. من و شوشو و پسرم هنوز با هم بوشهر نرفتیم. من دوران تجرد رفتم که خیلی خوش گذشته. باید برم کلی بگردم. آبشار نمکی خیلی قشنگ بود.
مامان سپیده
پاسخ
سلام مهرنوش جون ... مرسی گلکم ایشالا به زودی برین حسابی بگردین آره آبشاره خیلی باحال بود برا همین عکسش رو گذاشتم با این که خودم نرفته بودم
مامان كياراد
21 فروردین 93 11:12
روزگارت بر مراد / روزهایت شاد شاد / آسمانت بی غبار سهم چشمانت بهار / قلبت از هر غصه دور / بزم عشقت پر سرور بخت و تقدیرت قشنگ / عمر شیرینت بلند / سرنوشتت تابناک جسم و روحت پاک پاک دیدگانت از همیشه شادتر / شهر قلبت زنده و آبادتر غصه هایت دم به دم ای مهربان / در گذرگاه زمان بر بادتر آرزو ميكنم روزهاي خوبي را پيش رو داشته باشيد دوست من....
مامان سپیده
پاسخ
مرسی رویا جون چه شعر قشنگی
آقا جون و مامان جون
21 فروردین 93 15:22
پسرگلمان سال جدید بر شما و بابایی و مامانی مبارک باد خدا کند همیشه در سفر و خوش و خرم باشی از این که مینونی بعضی کلمات را بیان کنی واقعا خوشحالیم آرزو داریم سالهای سال زیر سایه محبت بابایی و مامانی در خرمی و دور از هر غمی زندگی داشته باشی دوست داریم زیاد زیاد زیاد از دور می بوسیمت
مامان سپیده
پاسخ
مرسی آقا جون مامان جونم دلم براتون یه ذره شده کاش زودتر میومدین اصفهان خونمون!