عروسی خاله پروانه
درود ... رایان قشنگم ببخش منو که باز دیر کردم آخه این چند وقته خیلی درگیر بودیم ... عروسی و مهمونی و ... حالا همه رو برات تعریف میکنم عشقم:»»»
26 دی پنج شنبه رفتیم خونه آقا جون اینا تا برای عروسی کمکشون باشیم ... از همون اول که رسیدیم شیطونی رو شروع کردی و خودت رو با گل یکی کردی!
بعدش اومدی کمکمون و وقتی من آشپزخونه رو میشستم جارو به دست کمک من میکردی فیلمش هم کاملا مستند موجوده! و خلاصه برای عروسی خاله حسابی کمک کردی!
خیلی نگران بودم که نکنه بلایی سر محمدحسین عزیز خاله بیاری ولی یه بار دیگه ثابت کردی چه قدر ماهی!
محمدحسین خاله جیگر خاله عشق خاله قربون تو پسر آروم بشم الهی! هیچ کس نفهمید این بچه کی خوابید کی بیدار شد!خاله قربونت بشم!
بعدازظهر 5شنبه مهونای مریوانی مون رسیدن و ما خدا رو شاکر که صحیح و سالم رسیده بودن هر چند بنده خداها خیلی سردشون شده بود! خلاصه دو روز مهمون داری و فردا شبش یعنی جمعه شب یه حنا بندون کوچولو! لباسای تو اون شب خیلی جالب بود!
کلاهت رو خاله پروانه پارسال برات خریده بود جلیقه ات رو دایی منصور بابایی برات آورده بودن و شلوارت رو هم خودم بافته بودم!
خیلی بامزه شده بودی!
از خود کردی ها هم کردتر!!!
ببین محمدحسین هم با کلاه چه قدر بامزه میشه؟!
و این هم شما دو تا بغل عروس داماد!! خاله پروانه کو؟؟!! خوب اجازه نداشتم دیگه!!! خاله پروانه اون شب لباس محلی پوشیه بود بعدازظهرش که رفته بودن آتلیه کلی همه خوششون اومده بود!!
و اما فرداش که عروسی بود آن چنان برفی اومد به یاد موندنی!! فکر نکنم هیچ کس یادش بره!! خلاصه کلی خاطره شد! به خصوص برای خودشون دو تا که عکسای فضای بازشون رو هم تو برفا گرفته بودن!
اما به غیر از عروس و داماد گل سر سبد مجلس تو و محمد حسین بودین تو با کت و شلوارت که تازه الان اندازت شده بود و محمد حسین با کت و شلواری که خاله ژاله دوخته بود براش!
الهی خاله قربون دندون کوچولوت بشه خوشگل من!
و اما کپی برابر اصل! تو رو خدا به دستاشون نگاه کنید!!
خلاصه خدا رو شکر عروسی هر طوری بود برگزار شد و خدا رو شکر همه چی هم خوب بود ! پروانه جونم الهی خوشبخت بشی عزیزم
دو روز بعد رفتیم خونه ی خاله ندا تا کلا دل تنگیامون تموم بشه! ماشالا پرنسسا بزرگ شده بودن خانم خوشگل شیطون ... هزار ماشالا ... اولش هانیتا این قدر استقبال گرمی کرد که نگو و نپرس! ...
اینجا داری با هانیتا بازی میکنین:
بعد هم که عمو وحید تار زدن برامون و بیشتر از همه بچه ها خوشحال شدن:
خوشگلای خاله الهی قربونتون بشم که این قدر خواستنی هستین ... هزار ماشالا...
خلاصه کلی همه رو دیدیم تو این مدت و کلی دل تنگیامون کمتر شد! بعد هم که برگشتیم اصفهان و چون برادر عمو کیوان داشتن میرفتن مریوان ضرب العجلی مهمونشون کردیم و خاله پروانه رو پاگشا کردیم !
چون مموری دوربین فول بود عکس نشد بگیرم! خداییش وقت نکردم خالی کنمش!! بعد از رفتن مامان جون اینا عمه پریسا زنگ زدن و گفتن که میان و خلاصه عمه پریسا اینا و مامان پروانه اینا هم اومدن و خلاصه مهمونی تو مهمونی! نشد که با کیان ازت عکس بگیرم .. ماشالا کیان بزرگ شده آقایی شده برا خودش کلی با هم بازی کردین ...
این عکس رو برات میزارم چون قصه داره!! این دوچرخه بابا داوده مال 30 سال پیش! بابا جمشید دادن تعمیر و آوردن برای تو1 من که خیلی دوستش دارم تو چی؟!!
خلاصه این از اخبار این چند وقت حالا دیدی چرا نشد بیام بگم برات؟!؟! .. حالا از پروژه بابایی و انتخاب واحدش دیگه نمیگم برات...!
یه بار دیگه به خاله پروانه تبریک میگم و از همتون میخوام دعا کنید خواهر کوچولوی من خوشبخت بشه و تو شهر غریب غریب نباشه!!