واکسن هجده ماهگی
درورد ... رایان عسلم هیشالا همیشه سالم باشی مامانی... امروز رفتیم برای زدن واکسنت ... این آخرین واکسنت بود دیگه رفت تا ایشالا قبل از مدرسه رفتنت که دیگه ایشالا اون موقع بزرگ شدی و مردی شدی برای خودت هر چند همین حالا هم حسابی آقا هستی ... صبح که میرفتیم تو ذهنم اومد هی ازت عکس بگیرم که بزارم تو وبلاگت چون تا حالا از هیچ کدوم از واکسنات عکس نداشتیم! برای همین من مامان دل مشنگ شما لحظه به لحظه ازت عکس گرفتم و برات میزارم :
تو نوبت نشستیم تا صدامون کنن بریم تو برای واکسن زدن:
رفتیم تو و آمادت کردیم و شما محو محیط و اسباب بازیه و شیطونی:
الهی بمیرم یه گریه ی جیگر سوز ! قربونت بشم مامانی که این همه درد کشیدی ولی چه میشه کرد آخه!!
خوب کارمون تموم شد بریم دیگه!!!
همین؟!!رایان مامان آخه گریه ای ناله ای؟! این قدر منو ترسونده بودن از واکسن هجده ماهگی که درد میکنه تب میکنه و صد تا چیز دیگه ولی شما مثل بقیه ی واکسنات بودی و به محض این که برگشتیم خونه شروع به شیطونی و ورجه وورجه کردن کردی ! من که خودم شاخ درآورده بودم! باز محض احتیاط استامینوفن بهت دادم خدا رو شکر نه خودت اذیت شدی نه ما... الهی من قربونت بشم گل من ...
الان که دارم برات مینویسم این طوری معصومانه خوابیدی :
خدا خودش حفظت کنه گل باغ زندگی