رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 29 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

رایان هجده ماهه ی من

1392/10/4 1:24
نویسنده : مامان سپیده
385 بازدید
اشتراک گذاری

  درودی دیگر بار ...ماچ  الان ساعت یک  نصفه  شبه و بابایی هم شبکار و من وشما تنها!خوشمزه من پای کامپیوتر و شما هم خواب ناز!!ماچ خیلی دلم میخواد هر روز برات از خودت بگم که این طوری رو هم جمع نشه ولی واقعا فرصت نمیکنم عزیز دلم .... خیلییی خیلییییی شیطون و با نمک شدی اصلا من میمونم که از کجا یاد میگیری حالا تا جایی که بشه برات تعریف میکنم تا ببینی و بشنوی ....قلب

جونم برا بگه که:

یه روز میخواستم ازت عکس بگیرم تو تختت بودی و من هم برات آویز موزیکال رو راه انداختم که مثلا گولت بزنم تا ازت عکس بگیرم اولش عاقل سنگین مثل یه پسر خوب ...زبان

 

به محض این که رفتم دورتر تا عکس خودت و اتاقت رو بگیرم و فهمیدی دستم بهت نمیرسه حمله...قهقهه


 و بعد در جواب من که میگم رایان نکن با این قیافه و داد زدن به من!!تعجب دیگه حساب کار دستم اومد کلا عکس بی عکس!خنده حالا همینا رو گذاشتم برات که بعدها نگی چرا من یه عکس خوشگل مشگل ندارم!!!قهقهه

 

 

یادت میاد بهت گفته بودم عاشق این هستی که بری سراغ جا کفشی و هر چی هست  رو بریزی بیرون این هم سند اثبات جرم!!عینک  البته من دیر رسیدم و دیگه کارت تموم شده بود و خیالت راحت شد که خوب به هم ریختی و دیگه داشتی میرفتی تو خونه!!خنده

 

 

مامان پروانه اینا برامون یه توپ گنده خریدن که خانوادگی ازش استفاده کنیم هم ورزش هم بازی!خوشمزه  تو چه حالی میکنی باهاش!زبان ببین:

 

 (توپه رسما عضو جدید خانوادمون شده دیگه!!)چشمک


یه مدت میدیدم هی دستت رو میاری جلو دهنت و هه میکنی ! هزار تا فکر کردیم بعد فهمیدیم که بله قضیه از چه قرار است! عینک بابا داود که عینکیه همیشه این مدلی عینکش رو تمیز میکنه و شما هم از بابایی یاد گرفتی و همین که عینک میبینی اختیار از کف میدی و این مدلی میخوای تمیزش بکنی:قهقهه

 

 

و بعدش که بابایی از ترس شکستن میخواد عینک رو ازت بگیره با این قیافه نمیدی!!نیشخند


 

و بالاخره کار خودت رو کردی و تو این گرونی فرم عینک بابایی شکست و چون عصرش باید میرفتن سر کار با عینک نوار چسب پیچ شده رفتن سر کار!قهقهه فکر کن!! از خود راضی فرداش رفتیم و یه فرم جدید خریدیم! هنوز موفق نشدی به جدیده دست بزنی ! ببینیم این یکی تا کی عمر میکنه!!عینک

یه شب بابایی برات ماشین شارژیت رو راه انداخت این قدر ذوق کرده بودی و دنبالش میکردی و غش غش میخندیدی و ما هم از خوشحالی تو خوشحال جیگر مامان ....قلب


 

یه ماجرای دیگه!! یه بار میومدی نزدیکم و دست مینداختی به پشت سرم و من فهمیدم که باز گیره سرم رو میخوای....چشمک این کا رو هم این ماه یاد گرفتی ...ماچ  اون شب میدیدم که گیره سر که بهت میدم سرت رو میاری جلو خوب فهمیدم یعنی بزنم رو سرت میزدم برات و تند تند میرفتی سمت در و قبل از این که به در برسی گیره میافتاد چون موهات کوتاه و لخته قلب بعد باز برمیگشتی و میدادی دستم و قصه از سرنیشخند تا این که فهمیدم میری جلوی در تا توی شیشه خودت رو ببینی چون شب بود و تو شیشه میتونستی خودت رو ببینی اون قدر خندیدم و از هوشت ذوق کردم که خدا میدونهقلب تا رفتم دوربینا بیارم دیگه از دیدن خودت پشیمون شدی و فقط همین یه عکس یادگار اون شبه!!

 

 

شب یلدا!!! شب یلدای امسال من و شما تنها بودیمگریه و بابایی تا 1 نصفه شب سر کار بودن چون شیفت عصر بودن و برای همین ما صبح یلدا داشتیم!!چشمک  صبح شنبه 30 آذر خانوادگی خوشگل کردیم و کلی عکس گرفتیم و کلی بهمون خوش گذشت!عینکزبان

اولش خیلی جدی نگرفته بودین و پدر و پسر مشغول تماشای تی وی !


 بعدش مامان سپیده اون روشو نشون داد و بله کاملا کارساز بود!!از خود راضی

 

بعدش هم هی دیدم همش عکسای بابایی برا همین یه بار هم مامان هم یه گوشه ای باشه دیگه!نه؟!!خجالت

 

 

 

...  تا یادم نرفته این رو هم برات تعریف کنم ... دقیقا بیست و یک آذر یعنی وقتی فقط یه روز بود وارد یه سال و نیمگی شده بودی وقتی میخواستم پوشکت رو عوض کنم و مشغول فرار کردن بودی که نگیرمت خوردی به پایه صندلی و از دماغت چند قطره خون  اومدگریه ... هیچ کس نمیدونه چه حالی شدم واقعا مردم و زنده شدم این قدر ترسیدم که خدا میدونه!ناراحت خدا رو شکر به خیر گذشت و فقط چند قطره بود ولی برای اولین بار بود و انشالا که آخرین بار باشه!فرشته ... شیطون بازیگوش وقتی میخوام عوضت کنم با آن چنان سرعت میدوویی که نگو دوست داری بازی کنیماچ و دنبالت کنیم نمیگی یه وقت میگیرمت راستی راستی میخورمت آخه خیلی خوش مزه ای ...قلب

یه نشونه دیگه بزرگ شدن ! دیگه خیلی قشنگ میتونی از ظرف غذایی که خاله پروانه برات خریده استفاده کنی!زبان ببین : برات میوه ریختم توش و این قدر قشنگ یکی یکی در میوردی میخوردی که آدم کیف میکرد!

 

 

بعدش هم که خوردنت تموم شد همون جوری کل و کثیف مثل آدم بزرگا نشستی رو مبل !ماچ دستات چون چسبناکه به هم میمالیدی (البته زودی رفتیم بعدش تمیز کاری کردیما ! ) چشمک این عکسا به خاطر این گذاشتم که بینی چه طوری با مزه پاهات رو هم میندازی و میشینی! من و باباییی بهت میگیم مخمل ( تو فیلم خونه ی مادربزرگه گربه هه بود اسمش مخمل بود.... عین مخمل میشینی) جالبیش هم اینجاست اکثرا موقع خواب هم پاهات رو رو هم میندازی!!

 

 

و اما این هم کیاشا پسر خاله رویا و عمو کوروش که مرداد ماه به دنیا اومده و ماشالا هزار ماشالا صحیح و سالم و تپل و مپل و خوشمزه اومده بود خونه ی ما!قلبماچ

 

 

ایشالا که همه ی بچه های دنیا صحیح و سالم و بغل ماماناشون خندون باشن ... ( دل مامان سپیده با دیدن کیاشا برای نی نی خاله ژاله و نی نی خوشگلای خاله ندا خیلی تنگ شدناراحت)!.....

و اما امروز بابایی که از دانشگاه اومدن کیفشون رو گذاشتن و رفتن که ماشین رو بزارن تو شما هم دنبالش رفتین و حسابی تو پارکینگ خودت رو خاکی کردیعصبانی( به خاطر بنایی خونه بغلی هر چی هر روز جلو در رو تمیز میکنم بی فایده است خدا کنه زودتر تموم بشه به خاطر تو!ناراحت) خلاصه بعدش هم خوب اومدی توی خونه و صاف رفتی رو کیف بابایی! تعجب من و بابایی مرده بودیم از خنده!خنده مدرک جرم میزارم برات تا بعدا اگه همچین بلایی سر کیفت درآوردیم اعتراض نکنی!!!قهقهه

 

 

کار جدیدی که میکنی اینه که آب یه لیوان رو خالی میکنی تو یه لیوان دیگه ! از خود راضی عاشق این کاری نمیدونم از کی یاد گرفتی ولی این کار حسابی مشغولت میکنه و هی از این لیوان به اون لیوان میریزی تا بالاخره آبش بریزه رو زمین و بدو بدو بیای پیش آدم و بگی آب با یه ب خیلی غلیظ!!

ببخشید عکسش خیلی با کیفیت نیست هول هولکی بود!


 

خوب برای امشب بسه دیگه ! خجالت اگه بخوام بگم حالا حالاها ادامه داره ایشالا تو یه فرصت دیگه!!چشمک  رایانم دوست دارم تا بی نهایت یکی یه دونه ی من... مرسی از همه ی دوستای گلم که به یادمون بودن برای شب یلدا ... مرسی از همگی که به فکر من و داوود و بیشتر از همه رایان هستین .... دوستتون دارم ... شب و روزتون به خیر ماچ

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله پروانه
12 دی 92 1:59
سلام عزیزم خاله فدات شه خیلی باحال و با مزه شدی وقتی که می یای پیش ما تا دفعه بعد که می یای همش از شیرین کاریات تعریف می کنیم خوشگل خاله خیلی مواظب خودت باش شیطون شدی، بی احتیاط و بیشتر کنجکاو خاله خیلی خیلی دوست داره و یه دنیا می بوستت
مامان سپیده
پاسخ
مرسی خاله پروانه جونم ... آخر هفته میام کمک خاله مهربونم
مامان منیر(قند عسل مامان و بابا)
13 دی 92 16:49
خاله قربونت بره که روز به روز شیطون تر میشی خدا خودش مراقب بچه ها باشه واقعا من که 4 چشمی مراقب امیرعلی هستم تا بلا سر خودش نیاره خوب کاری کردی عکستو گذاشتی رایان جون مامان خوشگلی داری
مامان سپیده
پاسخ
مرس منیر جون آره واقعا چهارچشمی باید مواظبشون باشیم
الهام(مامان اميرحسين)
15 دی 92 16:12
عجب شيطوني شده اين بچه با بزرگتر شدنشون شيطونياشونم بزرگ ميشه! عاشق اون عكسيم كه رو كيف راه رفته صدقه زياد بده فقط خدا بهشون رحم كنه از بس شيطوني ميكنن!
مامان سپیده
پاسخ
واقعا الهام جون خدا خودش بهمون رحم کنه!!
خاله ژاله
17 دی 92 23:46
سلام خاله جونم خاله جونم بدو بیا وبلاگم که آپدیت شدم دوست دارم و دلم واسه شما و رایان جون و عمو داود یه ذره شده
مامان سپیده
پاسخ
اومدم خاله جون ... دل من هم براتون تنگ شده به خصوص برای محمد حسین
خاله پروانه
17 دی 92 23:48
خاله خیلی خیلی خیلی خیلی دوست داره و دلش واست تنگ شده آقا رایان مواظب خودت باش یه دنیا می بوسمت
مامان سپیده
پاسخ
مرسی خاله جونم منم خیلی دوستتون دارم و دلم براتون یه ذره شده