رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 28 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

گل مامان سه ساله شد

رایان خوشگلم سلام مامانی ... میبوسمت خوشگلم...عشق مامان خیلی خیلی دوستت دارم... عزیز دلم امروز شما سه سالت تموم شد و وارد چهارسالگی میشی😍😍 عزیز دلم سه ساله که با وجود نازنینت زندگیمونو قشنگتر کردی ... من و بابایی عاشقتیم ... این قد دوستت داریم که نگو و نپرس... امسال قسمت شد و رفتیم مشهد و تازه رسیدیم خونه ... انشالله زود زود میام سفرنامه مشهدو برات مینویسم.. الان فقط اومدم تولدتو تبریک بگم یه دونه ی مامان بووووووس... الهی فدات شم مامانی.... جیگرکم انشالله همیشه سلامت باشی و خوشبخت و خندان... گلکم مامان جونشو میده برات فدات شم... همیشه شاد باش و با شادیت غمای زندگیمو پاک کن خوشگلکم   تولدت مبارک نفس مامان   ...
20 تير 1394

روزهای آغازین سال 94 پسرم

و اما این هم آخرین پست امشب و ماجراهای شما تو ایام عید و بعدش عشق مامان  وقتی برگشتیم روز نهم فروردین تونستیم بریم شهرکرد دیدن مامان پروانه اینا و تو این مدت دلمون هم تنگ شده بود براشون... این شما و کیان که از دیدن هم ذوق کرده بودین:   این هم شما و کیان و رادمان کوچولو:   خیلی رادمانو دوست داری ببین:   بعد هم سیزده بدر رفتیم گاوداری دایی مرتضی و دیدن اسب و گاو و ... برات خیلی جالب و خاطره انگیز بود:   شما و عمو هومن: شما و کیانا: بعد از سیزده تازه دیدوبازدیدای اصفهانمون شروع شد!! این شما و کیاشا که...
18 ارديبهشت 1394

سفرنامه نوروز 94

و اما مسافرت امسالمون خیلی خوب بود چون همه دورهم بودیم و خیلی بهمون خوش گذشت بریم سر مسافرت که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و شرمنده آقاجون اینام که هنوز وقت نکرده بودم بنویسمش آخه آقاجون و مامان جون مشتری های اصلی وبلاگت هستن و همش به من میگفتن زودتر برو بنویس ... خلاصه ببخشید اگه جایی رو یادم رفته و یا جایی رونگفتم... مسافرت ما از روز 29 اسفند شروع شد به این ترتیب که آقاجون روز قبل اومده بودن خونه ما و صبح زود مامان جون و خاله پروانه اینا و خاله ژاله اینا اومدن اصفهان دم در خونه ما و مسافرا تو دو ماشین تقسیم شدیم آقاجون و مامان جون پیش ما و خاله اینا هم تو ماشین آقاجون و شما دو تا فسقلی رو هم جاهاتونو تنظیم کرده بودیم بین ...
18 ارديبهشت 1394

پسرم عیدت مبارک

سلام رایان نازنینم ....   عشق مامان با این که خیلی درس دارم ولی با کلی تأخیر اومدم برات بنویسم عسل مامان ...   شرمنده مامانی که این همه مطلب رو هم جمع شد ... به قول خودت : " بخخشید مامان مغذلت میخوام  " الهی مامان فدای حرف زدنت بشه عشق مامان ... فدای صورت ماهت بشم .... قربونت بشم که تمام زندگی ما شما هستی گلکم ... نمیدونم چند تا پست بشه ولی تا بشه همه رو همین امروز برات مینویسم عسل مامان قبل از عید با بابایی تو باغچمون گل کاشتین گل قشنگ من : امسال هم برای چهارشنبه سوری خونه خودمون بودیم و اولش با یه فشفشه که دستت دادم کلی ذوق کردی و بعدش هم که با بابایی تو ح...
18 ارديبهشت 1394

آخرین روزهای اسفند 93 پسرم

سلام رایان خوشگلم 😙😙 عزیز مامان باز هم نشد خیلی برات بنویسم ولی الا فقط اومدم سال نو رو بهت تبریک بگم گلم.... عزیز مامان ایشالا 94 سال خیلی خیلی خوبی برات باشه گل قشنگم ... خیلب خیلی دوستت دارم عشقم... چه قدر خوبه که پیشمون اومدی گل قشنگم😗😗😗 مامان جونم امسال هم قسمت شد باز بیایم مسافرت فعلا شیرازیم 😉 انشالا میام مفصل سفرنامه برات میزارم گلم😍😍😍 دوستت دارم مامانی همیشه شاد و خوشحال باشی عیدت مبارک😗😗😗 در ضمن عید و سال جدیدو به همه دوستای وبلاگی و خواننده های مهربون وب رایان تبریک میگم ایشالا سال خوبی داشته باشن همه😙😙
29 اسفند 1393

روزهای زمستان 93 پسرم

سلام به همه دوستان گلم سلام به عزیزترینم ؛ سلام به رایانم که عاشقانه میپرستمش ؛ رایان عزیزم باز هم بعد از یک تاخیر طولانی برگشتم بنویسم برات .... الان که اوج شیرین زبونیته باید حسابی ازت بنویسم ... چرا نشده نمیدونم چی بگم ... چند وقت که جمع میشه رو هم دیگه آدم پشتش سردمیشه و هی بهانه میاره و از زیر نوشتن درمیره ولی دیگه امروز گفتم هر جوری هست برای خوشگل پسرم مینویسم .... جونم برات بگه که پسر مامان اساسی پسر شده!!! عاشق ماشینی! ماشین که میبینی میگی : " مامان نیگا تایر داره ... نیگا فرمون داره ...نیگاه کن موتور داره" الهی من قربون حرف زدنت بشم مکانیک کوچولوی من چند وقت ...
3 اسفند 1393

روزهای پاییز 93 پسرم

سلام رایان عسلم .... باز هم یک عالمه تاخیر !! اون هم الان که با شیرین زبونیات تموم تلخی های دنیا رو از بین بردی و من مامان تنبل وقت نکردم بیام بنویسم برات ... ببخش باز هم مامانی... رایان خوشگل من بهت میگم " رایان خیلی خیلی خیلی خیلی دوستت دارم " و جوابم رو این طوری میدی " خیلی خخخخخخلی خخخخخخلی دوش دارم" الهی فدای حرف زدنت بشم .... این قدر حرف برای گفتن دارم نمیدونم از کجا بگم ... بهتره اول ازحرفای جدیدی که میزنی بگم برات: یاد گرفتی بابات رو این طوری صدا کنی : " داود دان" یعنی داود جان!! گاهی هم به من میگی "سیپیده دان" ولی اکثرا میگی سیپیده گاهی هم مامان س...
7 دی 1393

اندر احوالات مهر 93

درود ... رایان عسل, رایان ناناز , خوشگل مامان ایشالا که هر وقت اومدی و خاطراتت رو خودت خوندی حالت خوب باشه و بدونی که چه قدر دوستت داشتم و دارم ... باز هم کلی حرف و خاطره جمع شده که باید برات تعریف کنم اون هم تو یه وقت خیلی کم ... مامان رو ببخش که مجبورم دیر به دیر برات بنویسم قبلا که بیشتر وقت داشتم باز هم نمیشد تند تند بنویسم دیگه چه برسه به الان که مامانی ارشد قبول شده و کلی درس و کلی کمبود وقت ... ولی قربونت بشم که این قدر میفهمی و هر وقت سرم تو کتابه میای میگی " دبیده درس؟ " یعنی سپیده درس میخونی؟ منو میگی میخوام بخورمت!! دیگه کلاً میگی دابود و دبیده ! یعنی مامان بابا گفتن دیگه تموم ولی این قدر شیرین میگی...
29 مهر 1393

شهریور ماه رایانم

درود و هزاران سلام به همه ی عزیزانم و از همه بیشتر به رایان جیگر خودم ... عشق مامان حالت خوبه گل گلابم؟ مامانی نمیدونی چه قدر میخوامت این قدر که اگه یه روز پیشم نباشی بلاشک میمیرم خیلیییییییییییی دوستت دارم فسقلی مامان تابستون هم با همه ی عروسیاش گذشت!! پدرمون دراومد از بس که عروسی رفتیم!!! باز هم چند وقتی هست که برات ننوشتم و کلی چیز رو هم جمع شده ولی چاره ای نیست و قبل از این که واقعا پاییز بشه باید خاطرات تابستونت رو جمع و جور کنم و برات بنویسم گلم ... بازم خوبه تو دوربین عکسا به ترتیب ذخیره میشن و آدم از روی اون...
31 شهريور 1393