رایانرایان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
ارشانارشان، تا این لحظه: 7 سال و 22 روز سن داره
مرسانامرسانا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

جایی برای ثبت لحظات شیرین دلبندانمان

تعطیلات مامان و رایان

درود.... و باز بعد از چند روز تاخیر از خونه مامان پروانه دارم برات آپ می کنم پسر خوشگلم خاطرات قشنگتو... امروز برات دو تا پست میزارم البته اگه بزاری چون جلوم وایسادی و نمیزاری که !! هفته پیش اومدیم خونه ی مامان جونا و کلی بهمون خوش گذشت ... جمعه بابایی رفت خونمون و من و شما موندیم خونه ی آقاجون و مامان جون و با خاله ها کلی بهمون خوش گذشت بیشتر از همه به تو هر روز بیرون رفتن هر روز بستنی هر روز آب بازی... م به من که دیگه نگو بعد مدت ها یه استراحت دبش .... کلی کار عقب افتاده ... کلی خرید چند روز عالی .... مرسی آقا و مامان که هوامونو دارین.... این هم چند تا عکس از این چند روز: آب تنی تو آشپزخونه!!!! استخر توپ!!! کوچول...
10 مرداد 1392

رایان و سیزده ماهگی

درود.... رایانم عمر مامان ایشالا همیشه سالم باشی گلم.... این دفعه سومه که دارم مینویسم اگه این دفعه هم کامپیوترو خاموش کردی پا میشم میرم دیگه!!! خوب انگار سرگرمی جدید پیدا کردی رفتی !!! هر روز میخوام بیام برات بنویسم از روزی که گذروندی ولی واقعا باهات سخته نوشتن آخه هی یا کام رو خاموش میکنی یا غرغر میکنی که بغل میخوای و بعدش هم دیگه هیچی هر چی نوشتم رو با یه کلید میپرونی!!! وروجک من چرا این قدر تو شیطونی؟؟!!! خوب بزار از آخر هفته قبل برات بگم که رفتیم دیدن خاله ندا و پرنسسای خوشکلش هانا و هانیتا.... وای خدایا هر چی از خوشکلیشون بگم کمه... بگین ماشالا... این قد ناز بودن که خدا میدونه ... جیگرای خاله ایشالا همیشه سالم و سلامت...
31 تير 1392

آمادگی برای تولد و اولین مروارید

درود... درود به همه ی دوستای ویلاگی به مامان بابای گلم مشتری های پر و پا قرص وبلاگم و به رایان قشنگم که هر روزش با دیروزش فرق داره... منو ببخش مامانی که چند وقته برات ننوشتم آخه درگیر کارای تولدتم میدونی که آخر هفته تولدته و من حسابی مشغولم .... قربونت بشم الهی که داری یه ساله میشی و خبر بسیار مهم این که دیروز دیدم وقتی بهت غذا میدم قاشق به یه چیزی میخوره و صدا میکنه و بعد با دست امتحان کردم و دیدم بلههههه... یه جوونه ی خوشکل رو لثه ی گل پسرم میدرخشه.... آره گلم بالاخره نگرانی من تموم شد و بالاخره در تقریبا یک سالگی دندون درآوردی .... قربون پسر حسابگرم برم که جشن تولد و جشن دندونیش  یکی شده... مامان جون مبارک باشه فدات شم... این مدت خ...
17 تير 1392

خرداد هم تموم شد!!

سلام و صد سلام عید همه مبارک.... رایان خوشکل من عیدت مبارک مامانی الهی قربونت بشم پارسال نیمه شعبان تو دلم بودی و من منتظر دیدن روی ماهت و امسال با خودت جشن میگیریم خدایا ممنون هزاران بار ممنون.... از آخرین باری که برات نوشتم خیلی گذشته ولی مامانی رو ببخش 22 ام که امتحانای بابایی تموم شد هم زمان با تموم شدنش اول شما یه کوچولو مریض شدی و خدا رو صر هزار بار زود خوب شدی ولی بعدش من و بابایی دو تایی مریض شدیم برا همین چند روز نتونستم بیام برات بنویسم این آخر هفته هم رفتیم خونه مامان جون اینا دو روزی بودیم بعد هم خونه مامان پروانه و دو روز هم اونجا بودیم و دیشب برگشتیم امروز هم بابایی رفته سر کار این دو سه روز بهمون خوش گذشت و خستگی از تنمون ر...
3 تير 1392

دوازده ماهگیت مبارک پسرم

درودی به زیبایی دنیای رایان رایان خوشکلم دوازده ماهگیت مبارک گل پسرم ... الهی قربونت بشم مامان که این قدر زود داری بزرگ میشی و الان که چیزی به تولدت نمونده من در حیران اینم که چه طور یک سال گذشت.... یک سال پیش این موقع هنوز تو دل مامان بودی و من هر روز آرزو میکردم زودتر ببینمت اسمت رو با بابایی انتخاب کرده بودیم و منتظر اومدنت بودیم و امروز با آنچنان سرعتی داری بزرگ میشی که گاهی یادم میره دیروزش چه قد ی بودی... قربون خنده هات بشم... قربون هوش و استعدادت بشم... قربون پاهای قویت بشم... قربون لثه های بی دندونت بشم... پس کی میخوای دندون درآری؟!؟!یازده ما از بودنت گذشته و برای من مثل یک ساعته چون خیلی بهم خوش میگذره! به تو چی گل پسرم؟از من راض...
20 خرداد 1392

به مناسبت روز پدر

و اما امروز ١٣ رجب است و روز پدر ... برای من که آقا جونم یه جایگاه ویژه ای تو دلم داره امیدوارم خدا هیچ وقت سایه ی هیچ پدری رو از سر بچه هاش کم نکنه آقا جونم خیلی خیلی دوست دارم بابا جمشید شما هم خیلی برام عزیزین امیدوارم سال های سال خوشحال و سلامت باشین... پدر جان ، با یك دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاك می گذارم و خداوند را شكر می كنم كه فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم. پدر جان عاشقانه دوستت دارم و دستانت را میبوسم. داود ... عزیزم ؛ ای تمام زندگی و هستی ام، عشق را با تو تجربه كردم و بدان مروارید زیبای عشقت همیشه در صدف سرخ قلبم جای دارد. بهترینم، به پای همه خوبیهایت برایت خوب بودن، خوب ماندن و خوب دی...
3 خرداد 1392

روزهای آخر اردیبهشت

درودی دیگر به همه ی عزیزانم... رایانم منو ببخش که چند روزه نتونستم بیام روزهای قشنگ زندگیت رو به یادگار بذارم... آخه مامانی این دو سه روزه مشغول تر تمیز کردن بودم راه پله و سر پله و ... آخه دیگه به محض این که در باز میمونه میری توی راه پله و من به خاطر وجود نازنین تو همه ی راه پله رو شستم تا یه وقت مریض نشی.... گل پسرم آخر هفته ی خوبی داشتیم سه شنبه هفته گذشته مهمون داشتیم مامان پروانه اومده بود خونمون و هممونو خوشحال کرد... سه شنبه بابایی شب رفت سر کار و دیگه از چهارشنبه صبح پیشمون بود... چهارشنبه بعدازظهر با بابایی و مامان پروانه رفتیم مزرعه دوست بابایی و توت خوردیم یه جور توت خاص به نام توت موزی!!! بمیرم الهی چون دکتر تا یک سالگی برا ش...
30 ارديبهشت 1392

یازده ماهگی پسرم

درود.... روزها پشت سر هم میگذرن و اصلا باور کردنی نیست که این قدر زود فرداها می آیند و می روند... و اما 20 اردیبهشت هم گذشت و پسرم وارد یازده ماهگی شد... رایان خوشکلم یازده ماهگیت مبارک.... تو یازده ماهگی پیشرفت هایی که داشتی کاملا مشهودن الان دیگه وقتی دستتو به مبل یا دیوار میگیری میتونی چند قدم راه بری وقتی روی مبلی میفهمی که ارتفاع داره و خودتو پایین نمیندازی بلکه محکم خودتو میگیری که یه وقت نیافتی... کشوی میز رو باز میکنی و هر چی توشه خالی میکنی وقتی با یه وسیله خاصی بازی میکنی و ازت میگیریمش ناراحت میشی و گریه می کنی این قد بامزه که نگو... نفهمیدم کی یاد گرفتی که ماما بگی الان وقتی کارم داری میگی ماما ماما... شبا هم دیگه میخوابی و کمتر...
20 ارديبهشت 1392